۱۳۸۶ اسفند ۱۰, جمعه

17

در سفر
هفته پیش در چنین روزی یک سفر غیر منتظره به من تحمیل شد که خیلی تمایل به رفتن نداشتم. به هر حال مجبور شدم که برم. سفر با اتوبوس شروع شد . من همین جا بگم که رابطه جالبی میان طراحی معماری و طراحی اتوبوس است، از خیلی لحاظ قابل قیاسند.
مرحله بعدی سفر با هواپیما انجام شد. من بعد از 9 یا 10 سال دوباره سوار هواپیما می شدم . سازه فرودگاه سیستم خرپایی بود که موجب تعجب عده ای چون مادر خود من بود که چه جوری سقف رو نگه داشته و البته موجب خرسندی من بود که همچین چیزی می بینم و خنده که چه کار ساده ای در اینجا پیچیده به نظر می آد. از این ها که بگذریم موقع تحویل بار شد و همراهان به سان انسان های اولیه هجوم بردند به سمت محل تحویل بار ، واقعا مثل وحشی ها ؛ من هم که متوجه نمی شدم این صف دایره ای شکل چه جوریه و اصولا چرا خانم ها همیشه طلب کارند صبر پیشه کردم تا فرصت مناسبی بدست بیاد و وقتی که همه با سرعت تمام بارشون رو تحویل دادن من خواستم که اینکارو بکنم حالا جدای از اینکه یه عده ای کلی شاخشونه کشیدن برای من ، آقایی اومده با اون لهجه سه بعدی محلی میگه « آقا ببخشد َ نوبت ما و ما ی َ سات َ تو صف واسیدم » منم گفتم بفرمایید قربان و عصبانیتم رو خوردم چون من نفر دوم صف بودم که داشتم پشت سر نفر بیستم صبر می کردم و جواب پس می دادم. بعد که به سالن انتظار رسیدیم ، خیلی سریع به هواپیما منتقل شدیم. برای من خیلی هیجان انگیز بود . یه لحظه به این که یک انسان در قرن 21 از نشستن در هواپیما تا این حد هیجان زده شده فکر کردم ، خنده ام گرفت ، همون جا بود که گفتم بد نیست بنویسم این ماجرا رو . به هر حال لحظه پرواز برای من بسیار لذت بخش بود . بچه ها هم همون بچه ای قدیم بودن ، همون هایی که می خوان بشینن کنار پنجره . البته منم از از همون نوع بچه ها بودم چون نشستم کنار پنجره و دائما ً بیرون رو نگاه می کردم . از اینکه می تونسم یه پلان سه بعدی واقعی ببینم لذت می بردم ، مقیاس ها تا حدی از دستم خارج شده بود ؛ هر از گاهی نگاهی به مادرم می کردم که چشمانش را بسته بود ، ظاهرا ً فشار خون و سردرد بد جوری آزارش می داد. هواپیما یه میهماندار زن داشت با ابروهای پیوسته ویه مرد با قیافه معمولی. خانم مهماندار صورت مهربون و خندونی داشت که من از نگاه کردنش لذت می بردم. اما از اون مهمتر من به لحظه ای که می خواستم رسیدم ، یه دفعه از خشکی عبور کردیم و رسیدیم به آب ؛ این آب اسم داره ، اسمشم خلیج فارس ه . لبه ساحلی و تلفیق خشکی و اب با هم اونم از این بالا برای من خیلی جذاب بود. رسیدیم به یه خشکیه دیگه . من فکر کردم این اونجایی نیست که قراره ما بریم ، اما از دیدنش خوشم می اومد ، یه سری درختچه اون پایین بودن که تو ذهن من مثل لکه هایی بودن که از گذاشتن قلموی خیس آبرنگ روی یک کاغذ درست می شن. بعد از اینکه هواپیما دور زد و اعلام کرد فهمیدم که این همون جزیره است که قرار بوده بریم. راستی من کنار بال نشسته بود و به اونم نگاه می کردم بالی که به نظر می اومد وصله _ پینه شده ، یه سری درجه روی بخشی از اون بود که 8 ، 24 ، 48 بود ( 4 تا بود که دقیق یادم نمی آد ) این درجه های برای فرود بودن در واقع کم کردن ارتفاع هواپیما که البته به هم خورده بود یعنی اگر که قرار بود درجه بال 8 باشه کمی کمتر از اون بود. به هر ترتیبی بود ما فرود اومدیم و رسیدیم به کیش. من بار اولم بود که به کیش می رسیدم و تصوری خوب از کیش در ذهنم داشتم اما از اون بالا که فقط یه عالمه استعداد دیدم ، استعدادی که در این منطقه برای رشد کردن ، زیبا شدن وجود داره. وقت تحویل بار مشکل خاصی نبود و من و مادرم هم که دوتا چمدون کوچیک بیشتر نداشتیم ، دوتا چمدون معروف به مادر_ بچه . چون خیلی خسته بودیم از سفر با اتوبوسو هواپیما یه راس رفتیم هتل . هتل ارم ، هتلی پنج ستاره ! اونجا هم مردم نشون دادن که اصولا ایرانی ها غیر قابل کنترل هستند و رفتاری غیر انسانی ( لااقل شایسته این زمانه ) از خود نشان می دهند . به سختی کلید اتاق را گرفتیم و رفتیم به سمت اتاق. اولین مشکل این بود که کلید در اتاق رو باز نمی کرد ( کلید های کارتی منظوره ) و باید شارژ می شد و ما باید دوباره از طبقه ششم بر می گشتیم پایین با آسانسور هایی که متوقف نمی شدند ( آزاد ) از یکی از خدمه همون جا کمک خواستیم که در باز کرد با شاه کلید ! همون جا چشم های معماروار من درز ی رو بالای در دید که نشان از اجرای بد سقف کاذب و چارچوب در بود. رفتیم داخل اتاق که خب اتقا بود ، اما با تقسیم بندی ناشی از حجم ساختمان نه طراحی پلان. آیینه سرویس بهداشتی شکسته بود ، دوش خراب بود و کنترل تلوزیون هم رفته بود مسافرت. توی یخچال یه بطری آب معدنی دماوند گذاشته بودند. اتاق یک تراس خیلی بزرگ داشت که از طرف جنوب دید به سمت دریا داشت ، ولی در رو که باز می کردی با هواکش های چاه فاضلاب رو برو می شدی که فنی هم در کنارش بود که باد رو مستقیم به سمت در مزد و بویی دلچسب به مشامت می رسید تا تمام ماهیت و زیبایی دریا رو فراموش کنی ( البته ما اتاق رو عوض کردیم با یه زوج جوون در گروه که دنبال تخت دو نفره بودن ). قرار بود سه روز و نیم در کیش باشیم که یک روزم اربعین بود . برنامه تور و که دیدم اینجوری نوشته شده بود که روز اول بعداز ظهر بازار ، دوم بازار ، سوم بازار ، نصفه نیمه بازار تخلیه! من که تکلیفم مشخص شد کاری ندارم کیش! همراهان تا جایی که پول داشتند خرید کردند از خمیر دندون گرفته تا مایکرو وییو و من متوجه نشدم که اینا شهر خودمون نبود؟! مرتب یاد حرف پدرم افتادم که من به نیابت ایشون اومده بودم ، " اگه که دور کره زمین یه بلوار بود که دو طرفش مغازه بود ، زنان مرتب در حال چرخش به دور زمین بودند " خرید کردن چیزه خوبیه ، وقت گذاشتن براش هم کار خوبیه اما من از خرید بی هدف متنفرم و غیر ضروری و همین چیزایی که همه جا هست. به هر حال همراهی کردم دوستان رو!
و اما کیش ؛ کمتر از چیزی بود که من در ذهنم متصور شده بودم. شیشه ها و نمای ساختمان ها خاک گرفته و کثیف بود ، حجم های مسخره و غیر منطقی آزارم می دادند. سقف کاذب حرف اول رو در تمامی ساختمان ها می زد بدون توجه به کاربری و البته به خوبی کار می کرد. خلاف معماری خارجی ، معماری داخلی ساختمان ها خوب بود. اکثر فروشگاه ها یه لوپ هایی درست کرده بودند که مجبور می شدی که مغازه ها رو چندید بار ببینی . قوانین شهر نسبتا خوب و جالب و بجا هستند . به ندرت صدای بوق یا ترمز و Take off شنیده میشه. آدم ها بلدن پیاده را برن یا با دوچرخه ، خانم ها هم با خیال راحت دوچرخه سواری می کنند و از نظر پوششی هم آزادی نسبی بیشتری دارند. خیابان ها تمیز اند و طبیعت اطراف زیبا ترشان می کند. در کل کیش در شب در نظر من زیبا تر جلوه می کرد تا در روز. ساحل کیش بسیار تمیز و آب بسیار شفاف به نحوی که حتی در شب هم ماسه های کف ساحل و ماهی ها پیدا هستند. هرچند که گروه علاقه ای به این چیز ها نشان نمی دادند و بیشتر وقتشان را در بازرها صرف یا به عبارتی تلف کردند اما من از دریا لذت می برم نه از بازار.
جو کیش خیلی جو جالبی نیست ، یه جورایی بچه پولدار بازیه و این حاله منو بهم می زنه ، پول به رخ هم می کشن. چه ساکنین چه مسافرها. نیمی از ماشینه هایی هم که در شهرهای دیگر ایران پیش چشم ما بی آبرو شدند در کیش. دو اصطلاح جالب در کیش شنیدم که هرد بی معنی هستند : یکی « کیش وند » که نمی دونم چرا نمی گن شهروند و از کجا حاصل شده ! دو « یه جای نیمه پارک مانند » که یه آقایی برای آدرس دادن به طرف دیگری استفاده کرد.
دیشب به همون طریقی که رفتیم برگشتیم و من و بالش و تختم کلی خوشحالی کردیم. نکته ای که جا موند ، چیزی است که برای من مخصوص اتوبوس . اسمش رو گذاشتم « خواب اپیزودیک » ، توی اتوبوس می گیری می خوابی و هر چند کیلومتری یه بار بیدار می شی و می بینی که به جای جدیدی رسیدی و باز می خوابی و بیدار می شی ، مثل اینکه پلک می زنی و هر بار که پلکت باز می شه یه جای جدید رو می بینی که چندید کیلومتر با جای قبلی فاصله داره ، و در ضمن مرتب حالو هوای اتوبوس عوض میشه یه بار بیدار می شی چراغ ها روشنن ، یه بار چراغ ها خاموشن یه بار پلیس راهی یه بار در حرکتی یه بار هنوز داره فیلم پخش میشه یه بار فیلم تموم شده یه بار همه بیدارن یه بار هم خوابند و این جور چیزا.
در این سفر بیشترین چیزی که من دیدم خریت بود و خریت بود و خریت. فعلا ً یه دور رفتم و اومدم ، حوصله جزئیات رو نداشتم و خیلی هاشم یادم رفت ، نه دوربینی داشتم که عکس بگیرم و نه قلم و کاغذی همراهم بود تا بنویسم ، ما با دوتا چمدون ذفتیم و با همون دوتا برگشتیم.

هیچ نظری موجود نیست: