۱۳۸۸ مرداد ۶, سه‌شنبه

قفس *

پرنده
نیستم
اما از قفس بَدَم می آید.
دلم می خواهد آفتاب که سر می زند
پرندگان همه از شادی بال در بیاورند
و مرا هم که خواب صبحگاهی ام بی شک
در بسته وُ تکراری است بیدار کنند.
پرنده ی قفس نشین نه با طلوع آفتاب
شاد می شود نه از غروب آن دلگیر.
* عباس صفاری

۱۳۸۸ تیر ۱۷, چهارشنبه

ما گفتیم؟!!

.... ما چنین چیزی را نگفتیم گویا اطلاعات شما غلط است ..... اگر هم جایی چیزی نوشتیم که نگفتیم منظورمان این نبوده است که شما می گویید ....

۱۳۸۸ تیر ۱۵, دوشنبه

شیشه را بده پایین...

چیز مشنگ که می شوی و یک نخ سیگار داری که از دو قدمی فیییلطرش شکسته.... یک آن، نمی فهمی که اول سیگار را میان لب هایت بگذاری و کبریت را روشن کنی یا که نه ! کبریت را روشن کنی و بعد سیگار را میان لب ها بگذاری.