۱۳۹۱ شهریور ۸, چهارشنبه

نامه امضا کنید...نامه نامه

من نمی دانم دوستانم ، هم وطنانم کر هستند،کورند یا چه. انگار متوجه نیستند یا نمی خواهند از چرتشان کاملاً کنده شوند. بیش از یک و سال  است انسان ها در سوریه دارند جان می دهند ، ازهر دو طرف. هنوز که هنوز است فیلم هایی که در شبکه های خبری پخش می شوند از نظر پخش کننده ها قابل تأیید نیست. هنوز سازمان های بین المللی، قدرت های جهان اظهار نگرانی می کنند. 
آن وقت یک نشست مسخره در ایران برگزار شده است ، آقای بان کی مون نامی از طرف سازمان ملل هم آمده است و این جا شروع کرده اند به نامه نگاری و جمع آوری امضاء و تکه پرانی به این آدم. نمی فهمم چرا فکر می کنید برای این ها قرار است مهم باشد که آقایان موسوی و کروبی را از حصر خانگی و سایرین را از زندان بیرون بیاورند و خوش به حالمان شود.
می فرمایید من بد بینم؟! بله دقیقاً همین طور است ، من بد بینم و علاوه بر این مشکل نمی فهمم این هایی که از این کارها می کنند چرا خوش بین هستند! در انتظار چه چیزی هستند؟
نامه به اشتراک گذاشتن و امضاء جمع کردن اینترنتی و متلک انداختن به یک نماینده حتماً ما را نجات خواهد داد.آری، آری.
پی نوشت: لینک نامه 
https://secure-kaleme.com/#5

۱۳۹۱ شهریور ۷, سه‌شنبه

یک گاز از کتاب

«صبح به خیر آقا، صبحانه؟»
«بله لطفاً.» این را گفتم و وقتی پیشخدمت صورت غذا را جلوی رویم گرفت، سری تکان دادم ، مداد را بلند کردم و بریده بریده نام تک تک چیزهایی را که برای صبحانه می خواستم بر زبان آوردم، طوری که گویا من در تمام عمرم چیز دیگری به عنوان صبحانه نخورده ام:« لطفاً یک قوری قهوه، ولی با سه فنجان، نان برشته، دو تکه نان سیاه، کره، مربای پرتقال، یک عدد تخم مرغ پخته و پنیر فلفل دار.»
« پنیر فلفل دار؟»
«بله، پنیر پرچربی که فلفل قرمز به آن اضافه کرده اند.»
«به روی چشم.»
...
«پنیر فلفل دار؟» این سوالی بود که از پشت دریچه با صدای آشپز شنیده شد. پیشخدمت گفت:«بله،پنیر پرچربی با فلفل.»« خب،پس بپرس چقدر فلفل را باید با پنیر مخلوط کنم.»
شروع کرده بودم به کشیدن طرح نمای ساختمان های ایستگاه راه آهن. با خطوطی محکم و مطمئن قاب پنجره ها را بر روی کاغذ سفید بی گناه می کشیدم که پیشخدمت برگشت؛ همین طور در انتظار ماند تا من سربلند کردم و حیرت زده مداد را از روی کاغذ برداشتم.
«اجازه هست بپرسم که جناب عالی چه قدر فلفل را در چه مقدار پنیر میل می کنید؟»
« چهل و پنج گرم پنیر را با یک انگشتانه پرفلفل خوب با هم مخلوط کنید- و گوش کنید آقا، من فردا هم همین جا صبحانه خواهم خورد،پس فردا هم، پسان فرداهم؛همین طور تا سه هفته،سه ماه ، سه سال ؛ شنیدید؟همیشه هم همین وقت، حدود نه.»
«البته قربان.»
من درست همین را می خواستم، و همین طور هم شد؛دقیقاً. بعدها هم از این که می دیدم نقشه هایم دقیق و درست اجرا می شود و هرگز چیز پیش بینی نشده ای اتفاق نمی افتد، جا می خوردم. دو روز بیش تر نگذشته بود که من دیگر تبدیل شدم به « آن آقای پنیر فلفلی»؛ یک هفته بعد شدم« هنرمند جوانی که همیشه ساعت نه برای صبحانه می آید»؛ سه هفته بعد: « آقای فهمل،آرشیتکت جوانی که پروژه ی بزرگی را اجرا می کند»
...
جمعه ششم سپتامبر 1907، و این صبحانه نخستین صبحانه ی من بود. تا به آن روز من هیچ وقت با صبحانه قهوه نخورده بودم،هیچ وقت تخم مرغ نخورده بودم،فقط جوشانده ی جو با نان سبوس دار با کره و یک حلقه خیار خورده بودم؛ اما اسطوره ای که می خواستم از خود به جا بگذارم دیگر در حال ایجاد بود. با سوال آشپز در مورد «پنیر فلفل دار» اسطوره در راه رسیدن به جایی بود که باید به آن جا برسد: مردم.

بیلیادر در ساعت نه و نیم - هاینریش بل - کیاکاووس جهانداری- نشر ماهی

۱۳۹۱ شهریور ۵, یکشنبه

اول

مهم نیست که همیشه نفر اول باشید؛ مهم این است که همیشه از نفر اول درسی را که باید، یاد بگیرید.

۱۳۹۱ مرداد ۲۱, شنبه

وقایع اتفاقیه در روابط اجتماعی مجازی

یک دوستی در فیس بوک این عکس را با این توضیح به اشتراک گذاشته بود:
farz konid too keshvar ye roozi ye joori beshe sharayetemoon ke dari az khoone miri biroon mibini dokhtare hamsayatoonam dare az khoone miad biroon!!!!che axolamali neshoon midin?;))))
— with dokhtare hamsaye!!
[من کامنت ها را عیناً به این جا منتقل می کنم البته بدون نام]




comments:
the friend who shared this(Him): 2 halat dare,ya namaze ayaat ya namaze shokr;
one of his friends : valla hamvatanaii ke man mishnasam roo asphalt sojdeye shokr miran .. age injori she che tarafdari dashte bashe ekbatano ati saz .. ;)))))
Me: لبخند زده راه خود را ادامه می دهم.
 Him: sia be khodet motmaeni?!!
another friends of him : khoda nakoshatet
Me :عرضم به حضورت که جواب شوخیش مشه همین که تو گفتی یعنی از اونجا که به خودم اعتماد ندارم ، سهم من یک لبخنده و بس...
یه کم جدی تر بخوام جواب بدم مربوط مشه به عکسی که چند وقت پیش خیلی ها به اشتراک گذاشته بودن که دوت وتور سوا

ر عرب رو نشون می داد که به یک زن برقه پوش از پشت نگاه می کردن و می خندیدن(کاری به خود عکس ندارم) و عنوانش نگاه هرزه بود که عملا می خواست بگه که اگر نگاه یا فکر کسی هرزه باشه پوشیده بودن یا نبودن بدن ها خیلی تفاوتی نمی کنه..
باز اگر بخوام میزان جدی بودن قضیه را ببرم بالا، اینجوری باید به ماجرا نگاه کرد که اولاً شهوت و هرزگی ممکنه خیلی جاها پذیرفته شده باشه ولی عملاً هیچ کجا هنوز عمل زیبایی نیست
دوم این که اگر به این موضوع جور دیگه ای نگاه کنم که دیدن زیبایی لذت بخش است و خب بدن زن بسیار زیباست و مردان و خود زنان آن را دوست دارند و از دیدنش لذت می برند و یا ما اینطور یاد گرفته و پذیرفته ایم...این که با دیدن یک دختر نیمه برهنه و برداشت من از چیزی مثل سکس که شاید با او در لحظه به واسطه ی دیدن و ترشحات هرمونی بخواهم لزوماً با آنچه در ذهن من به عنوان یک آرزو یا میل خوش نقش بسته یکی نیست ؛ اگر این بدن زیبا یک آرمان ، یک ایده آل است نباید به آن برسم چرا که اگر برسم ممکن است پوچی آن در روابط بعدی تأثیر منفی و جبران ناپذیری بگذارد ..حتی اگر فرض کنیم خیلی رسیدن به آن خوب باشد دیگر چیزی نمی ماند که بخواهم به آن برسم و این می شود یک نقطه ی پایان برای من...
با این تفاسیر سه گانه من لبخند می زنم و راه خود را ادامه می دهم .
:)

Him: han baba,shoma hamoon labkhando bezan o bero!be mokhe ma ham enghad feshar nayar
another friends of him :تقوی پیشه میکنم
 a Mutual friend: sia ajab tafsiri kerdi bara in nesfe khat matlab.kaf kerdam!!!! ye pa filsuf shodi  
a friend of him( a girl) : fekr kona to sekte koni...ashk to chehst jam sheeeeeeeeeeeee
Him : faghat namaze ayat 

تفسیر عکس - قدرت

در بیشتر عکس های سکسی در مقابل زنان ظریف، مردان درشت و قوی هیکل قرار دارند. مردانی با کیر* بزرگ. از یک منظر زیبایی در هیکل مردان همین ورزیدگی آن است و افتخارشان ( آرزویشان) داشتن کیر بزرگ. شاید به این دلیل که حس قدرت به آنها دست می دهد. مردان قدرت را دوست دارند. البته زنان هم اما به نوعی دیگر.
موقتاً از مردان می گذرم. این جا موضوع اصلی زنان هستند. گاهی زنان جویای حس قدرت به روشی مردانه می شوند. یعنی از کیر مصنوعی استفاده می کنند. و البته با این ابزار جدید سکس با مردان را به سکس با زنان ترجیح می دهند. اما چرا؟ به نظر می رسد با این کار زنان به یک جور حس قدرت می رسند. چند نکته در این جا می تواند حائز اهمیت باشد. 
یکم این که قدرت همیشه ابزار می خواهد و به خودی خود وجود ندارد. با واسطه ما قدرت را درک می کنیم. به قول یکی از دوستان شاه به واسطه ی تاجی که بر سر دارد صاحب قدرت می شود. این جا ابزار چیز دیگر است که ظاهرا ً مردان آن را دارند، اما با این تعریف مردان چنین وسیله ی قدرتی ای را ندارند.

دوم این که بین رفتار این دو ابزار تفاوتی است. قبل از این که این بخش را گسترده تر کنم لازم است بگویم که در هر دو رابطه شخصی که باسن خود را در اختیار دیگری می گذارد تقریباً به یک نوع لذت یا رنج سکس می رسد. اما در مورد طرف دیگر. در حالتی که یک مرد باشد با وجود اعصاب موجود در عضوی طبیعی یک حس طبیعی به وجود می آید و خب واکنش های هرمونی داخل بدن مرد را از هوشیاری به در می کند. یک جور حالت خلسگی. اما در مورد زنی که عضوی مصنوعی را به خود متصل کرده دیگر حسی در کار نیست . یک پلاستیک است که بدون وجود اعصاب وارد بدن یک شخص دیگر می شود که می تواند از آن لذت ببرد یا نبرد. این موضوع را خیلی راحت با مقایسه چهره ی مردان و زنانی که مشغول به سکس هستند می توان درک کرد. چهره ی زنان حالتی مصنوعی دارد و یا این که خنده ای یا خشمی در صورتشان هست که ربطی به این عضو ندارد صرفاً جایگاه است که آن حس را ایجاد می کند ( یعنی مردی به زیر و زنی به رو).
باز می گردم به مردان. مردان چطور با عضو طبیعی خود دنبال قدرت می گردند؟ جدای از فرآیند تجاوز، اگر به همین روش و مسالمت آمیز بخواهم به آن نگاه کنم احتمالاَ استفاده از بی حس کننده روش مناسبی است برای رسیدن به این حس. بی حس کننده در واقع روشی است برای تبدیل کیر طبیعی به مصنوعی برای مدتی که زمان دارد و باید در نظر داشت که بعد از اتمام زمان حس هم به خاطره تبدیل می شود نه به چیزی که وجود دارد.

* دلیل این که به جای کیر ننوشتم آلت جنسی نوعی تقلید از منابع انگلیسی زبان است. وقتی لغتی برای عضوی از بدن ما وجود دارد می شود از آن استفاده کرد. به نظرم نه خود عضو یک چیز بی  ادبانه است نه لغتی که به آن نسبت داده شده است ، این ذهن ماست که آن ها را بد یا خوب جلوه می دهد و خب طبیعتا ً این که در چه جایگاه ی از چه لغتی استفاده می کنیم هم مهم است و من این را می دانم.
پ.ن. مسایلی در این نوشتار آورده شده اند که خود نیاز به توضیح دارند، شاید در نوشته های بعدی به طور خاص به آنها پرداختم.