۱۳۸۸ دی ۷, دوشنبه

دیکتاتوری در بن بست

با خود چه فکری کرده اید؟! روز عاشورا مردم را می کُشید و حاشا می کنید؟! هنوز هم سر جایتان محکم نشست اید؟! حتما ً باید با تختتان بیرونتان بیاندازیم؟! این کشتارها، این بی شرمی ها، این وحشی گری ها را به دشمنان خیالی ذهن های کپک زده تان نسبت می دهید؟! شرمتان نمی شود با این ریش و پشم ها که به مانند کودکان رفتار می کنید؟! هنوز نفمیده اید که پرده ها مدت هاست که افتاده اند و وجود پوشالی تان برای همه عیان شده است؟ کسی برای شما ارزش قایل نیست، کسی از این نکبت پوشالی و پوچ ِ سردرگم نمی ترسد.
فکر می کنید که چه کار می کنید؟! سرعت اینترنت را کم می کنید؟ پارازیت می اندازید؟ آدم می کشید؟ تا کی؟ برای چه کسی؟ مردم همین ها هستند که شما نادیده و تا بخردانه می کشید. می کشید چون می ترسید، چون کورید. اما بدانید که سبزها نمی ترسند، خشمگین می شوند، عزادار از دست رفته هایشان می شوند،غمگین می شوند، اما از وجود دیکتاتوری شما نمی ترسند، دیگر نمی ترسند و برای کندن این ریشه ی نگنین مبارزه می کنند. دایره وجودی تان روز به روز کوچکتر و تنگتر می شود تا اینکه نابود خواهید شد. بترسید از ما که این رفتار دو سر دارد ، بترسید از مردمی که روزی این نجابتشان را کنار می گذارند. گلوله هایتان را هدر ندهید! برای خودکشی تان لازم می شوند.

۱۳۸۸ دی ۶, یکشنبه

معرفت

روز عاشورا شخصی زنگ خانه ی شیخ سیوک را زد. شیخ که در را گشود کاسه ی حلوا و ظرف آش در دست شخص بدید. خشنودی تمام بر چهره ی تکیده ی شیخ بنشست و کاسه ها بگرفت و گفت:" انشاالله حلوای خودت جوان".

۱۳۸۸ آبان ۲۹, جمعه

و من چنین آدم خوشحالی هستم

من اینجا ملتمسانه (البته برای تأثیرگذاری بیشتر) از خوانندگان احتمالی اعمم از وبلاگ نویسان و یا وبلاگ خوانانی که در تهران هستند تقاضا می کنم اگر می توانند ، قراری بگذارند تا با چندی در وقتی در حدی آشنا شویم ببینیم چه می شود.
داوطلبین از طریق کامنت یا ایمیل من را در جریان بگذارند ممنون می شوم.
:)

۱۳۸۸ آبان ۱۹, سه‌شنبه

سه در یک در حد محصولات چینی

یک_ شعار ذهنی غالب مقامات حاکم بر ایران " همه ی ایران خلای من است".
دو _ خب من به جای اینکه بشینم یک هفته، یک روز، یک ساعت، پنج دقیقه یا حتی فی البداهه فکر کنم که چی بنویسم ، بگوزم که خیلی بیشتر جلب توجه می کنم و نظر و تحلیل می شنوم و می خونم.
سه_ خبر مرگم سومین نوشته هم از ذهنم رفته چون توی اتوبان به فکرم رسید و نمی تونستم بنویسم حالا به همان بنای نوشته ی دو وقت نمی گذارم که یادم بیاد، اصلا ً سگ خور بابا نخواستیم.

۱۳۸۸ آبان ۱۶, شنبه

در هر رگ من

در گام های لحظه های هستی ام،
تنهام
طنین بانگ تنهاییست
نانا نا نا نانا نا
در هر رگ من خون غم جاری
نانا نا نا نانا نا
در هر رگ من،
رگ من
زیرا که من تنها تر از
تک برگ های زرد پاییزم
زیرا که من تنها تر از

(سروده ی محمد رفیع، اجرا شده توسط گروه بــــاراد)
[گوش کنید]

۱۳۸۸ آبان ۱۱, دوشنبه

سیزده آبان

این هم جزء مناسبت هایی است که خودتان در تقویم گنجانده اید و تا کنون ادعای شما و وجود ما بوده که به مناسبت هایتان اعتبار می داده است، کنون از همین ها می ترسید مدعیان تنگ نظر.

۱۳۸۸ آبان ۶, چهارشنبه

بندر انزلی _ مهرماه 1388


گفتگوهای دوستانه

قرار بود که بابت کاری بروم رشت، صبح ساعت 10 _ 10:30 به سه نفر از دوستان زنگ زدم که ببینم تو این سفر همراه من می شوند یا نه.
به یکی که زنگ زدم جواب نداد. با خودم گفتم الان اول صبح است و احتمالا مشغول کار است و جواب نمی دهد بیخود پیله نکنم بهتر است. گذشت و ساعت دو بعدازظهر خودش زنگ زد.
دوستم: سلام خان
من: سلام
د: چطوری؟ خوبی؟ سلامتی؟
م: مرسی، چاکرم، تو خوبی؟
د: مرسی، آقا من صُب گوشیم سایلِنت(ساکت، Silent) بود و خب ندیده بودم که زنگ زدی ...
م: ها، آقا اشکالی نداره ، من خودم گفتم که احتمالاً صُبِ زوده و تو کار داری...
د: همچین صُبِ زودی ام نبود آ ، 10:30 _ 11 بود انگاری...
م: اِ! همین دیگه آقا،صُب ِ ما که از ساعت یک(ظهر) شروع میشه بنابراین اون موقع صبح زود بوده!...
د: [خنده ی ریز] ... هان، خان برای نماز شب بلند شده بودی؟!!...[ باز خنده ی ریز]
م: [ من که منتظر همچین جوابی نبودم] خب ببین من باید برم رشت آخر هفته می آی یا نه؟
......

۱۳۸۸ مهر ۲۵, شنبه

شرم کن ای پیرمرد از پیری خودت

چهار ماه از آن حادثه می گذرد که ما آمدیم و دزدیده شدیم برای پزدادن شما. شصت و سه درصدتان هم که از عهده ی مای خس و خاشاک بر نمی آید و بر خود می لرزد و نعره سر می دهد تا ما بترسیم چون خود می ترسد. ول کن مرد حسابی. مگر کوری؟! سحر برای ما که نزدیک است شما مواظب قدم هایتان باشید که گورتان همین نزدیکی هاست.

۱۳۸۸ مهر ۲۱, سه‌شنبه

به فرض كه ضعف قبلي‌‌ها را پذيرفتيم ...



مـحـمـود احمدي‌نژاد اقـبـال بلـنـدي داشته و به هـنـگـام آغاز مسئوليت او در ســال 84 شــرايـطـي مـنـاسـب بر كشور حاكمبـوده اسـت. در حالي كه دو رئيس جمهور قبل از او، كشور را در شرايطي پيچيده تحويل گرفتند.
رياست دولت در سال 68، در حالي به رفسنجاني سـپــرده شـد كـه بـه دلـيـل جـنـگ 8 سـالـهو تـحـريم‌هاي ده ساله، از يك سو بسياري از زيرساخت‌ها از بين رفته بود و از سوي ديگر، مديران كشور، حسرت هر نوع سرمايه‌گذاريو نوسازي را در دل داشتند. خاتمي در شرايط متفاوتي جانشين رفسنجاني شد و او از بسياري دغدغه‌ها كه مانع سرعت كار رفسنجاني در آغاز مـاموريت بود رنج نمي‌برد. در عين حال، او با بحران بــزرگــي در عـرصـه بيـن‌المللـي مـواجـه بـود زيـرا در زمان آغاز به كار خاتمي، تقريباً سفير هيچ يك از كشورهاي اروپايي در ايران حضور نداشت و سطح مذاكرات كشور با قدرتمندان سياسي و اقتصـادي جهان، به پايين‌ترين سطح خود رسيده بود.
اما همانگونه كه رفسنجاني توانست بسياري از بحران‌هاي ناشي از جنگ و تحريم را قبل از تحويل دولت به خاتمي، مرتفع نمايد رئيس دولت اصلاحات نيز در دوره رياست 8 ساله خود، روابط ايران با جهان را در بالاترين سطح و عزتمندانه‌ترين شرايط قرار داد تا كشور با شرايط اقـتـصـادي و سـياسي بسيار مطلوب، تحويل دولت نهم شود. البته اين سخن، به معناي نفي وجـود مشكلات داخلي و خارجي در آستانه آغاز به كار دولت نهم نيست. اين موضوعي است كـه هيچ‌گاه از مردم مخفي نماند زيرا رئيسدولت نهم و همكاران او، هر مفسده و كاستي را به دولت‌هاي قبل نسبت مي‌دادند. اما در چهار سال اخير هيچ‌گاه شنيده نشد كه كسي از مسئولان قوه مجريه، سهم دولت‌هاي پيشين در پيشرفت‌ها را مورد اذعان قرار دهد. شايد اكنون نيازي هم به اين اذعان نباشد زيرا مي‌توان يك دوقطبي واضح را در جامعه مشاهده كرد كه يك قطب آن، معتقد به حاكميت <معجزه هزاره سوم> در چهار سال اخير است و قطب ديگر، بسياري از مردم هستند كه وضـعـيـت اقتصادي خود و شرايط سياسي و بين‌المللي كشور را براساس واقعيت‌هاي روزمره مـي‌سنجند. قطب دوم بر خلاف طيف اول، ابزارهاي سنجش زميني را به كار مي‌گيرند و ارزيابي آنهـا، ارتبـاطـي بـا مفـاهيـم آسماني همچون معجزه‌گري ندارد. از سوي ديگر، به نظر مي‌‌رسد هـمـانـگـونه كه اذعان به خدمات دولتمردان پيشين، ضرورتي ندارد – و اصولاً در قاموس مسئولان دولتي فعلي نمي‌گنجد– مذمت سران و اعضاي دولت‌هاي سازندگي و اصلاحات نيز فاقد هرگونه فايده‌اي است. زيرا اولاً سران دولت‌هاي نهم و دهم، از بهترين پشتوانه‌هاي حكومتي برخوردار و با كمترين موانع داخلي– اگر نگوييم در حــد صـفـر– مـواجـه بـوده‌انـد. همچنينقوه مجريه در 4 سال اخير علاوه بر دسترسي به درآمـدهـاي نجومي، اين شانس را داشته كهاز اختيارات خود به صورت صددرصدي و حتي بالاتر از آن استفاده كند. ثانياً رئيس دولت بارها اعلام كرده كه دسترسي به بسياري از اهداف كلان كشور، در زماني بسيار كوتاه‌تر از پيش‌بيني‌هاي قـبلــي امـكـان‌پـذيـر اسـت چـرا كه به ادعاي احـمـــدي‌نــژاد، مــديــران قـبلــي بـر اسـاس تــوانمندي‌هاي خود و نه قابليت‌هاي كشور، برنامه‌ها را نوشته‌اند. پس چرا هنوز اين اصرار وجود دارد كه به هر مناسبتي، فصلي مُشبع از قابليت‌ها و دستاوردهاي معجزه‌گونه دولت نهم – و دهم– به همراه ادعاي ناتواني دولت‌هاي قبلي مطرح گردد. در حالي كه با جرا‌C‌ت مي‌توان گفت حتي بسياري از معجزه‌پنداران نيز امروز حتي نسبت به موفقيت‌ معمولي دولت ترديد دارند. دو شب قبل، بار ديگر گفتگويي نه چندان چالشي با رئيس دولت انجام شد تا او فرصتي مناسب براي انتقال يكطرفه سخنان خود به مردم داشته باشد. او در اين گفتگو، بر توانمندي دولت خود براي اجراي طرح تحول تاكيد كرد و علت عدم اجراي ايــن طــرح در دولــت‌هاي پيشين را ناتواني‌يا احساس ناتواني آن دولت‌ها براي اجراي آن دانسـت. اين در حالي است كه ، اظهار نگراني عده‌اي از صاحب نظران مستقل و نمايندگان مجلس نشان مي‌دهد كه بسياري از آنان، نسبت به دقت، كارآمدي و نتيجه‌بخش بودن بعضياز طرح‌هاي انفرادي و يكطرفه دولت – كه در گفتگوها و سخنراني‌هاي احمدي‌نژاد ابراز مي‌شود - ترديد دارند. البته يك ارزيابي منصفانه كافي است تا نشان دهد آيا مردم مي‌توانند به اندازه رئيس قوه مجريه، نسبت به توانمندي و بي نيازي دولت از تعامل با مجلس و مشاوران مستقل – كه در حلقـه محدود شونده ياران درجه يك دولت حضور ندارند – مطمئن باشند؟
آيا ادعاها و آمارهايي كه توسط رئيس دولت و همكاران او عـرضـه مـي‌شـود آنقـدر دقيق و قابـل اعتمـاد هست كه دغدغه‌هاي مطرح شده توسط مراكز نظارتي – در مجلس و قوه قضائيه – را مرتفع و واقعيات ملموس براي آحاد مردم را، كم‌اثر نمايد؟ نگارنده چنين باوري ندارد و براي اين عدم باور، دلايل متعددي در اختيار اوست. كافـي است به چهار سال گذشتـه به خصوص برخي طرح‌ها و ايده‌ها كه دولت بدون كسب نظر ساير قوا بر انجام آن اصرار داشت نگاهي انداخته شود. متاسفانه اين وضعيت، هم در عرصه‌هاي داخلي قابل مشاهده است و هم در عرصه‌هاي خارجي. تاسف بيشتر از آنجا ناشي مي‌شود كه مسئولان دولتي، گاه آدرس‌هاي غلط هم به مردم مي‌دهند تا ابراز دغدغه‌هاي دلسوزانه شركاي حكومتي خود در مجلس و قوه قضائيه و نيز انتقادات كارشناسان مستقل را بي‌خاصيت كرده و رسيدگي به آنها را به تاخير بيندازند. در همين هفته‌هاي اخير، مسئولان دولت نهم ادعاهاي متعددي در مورد پشيماني اروپايي‌ها و آمريكايي‌ها از رفتار خود در برابر ايران مطرح كرده‌اند. اين در حالي است كه علاوه بر نقض اين ادعا در رفتار نمايندگان كشورهـاي غربـي به هنگـام سخنراني احمدي‌نژاد در سازمـان ملل، اوبامـا نيز پس از معرفـي بـه عنـوان برنده جايزه صلح نوبل ، با اشاره‌ جهت‌دار و عاطفي به موضوع خانم ندا آقا سلطان نشان داد اگر< پشيماني > در كار باشد به خاطر آن است كـه غربي‌هـا معتقدنـد بايـد بـه خيال خود در برابر ايران جدي‌تر باشند!
روي ديگر سكه، داخل كشور است در داخل نيز علي‌رغم ادعاهاي متعدد مبني بر علاقمندي دولت به تعامل با ساير قوا، اصرار بر بعضي انتصاب‌ها و تاكيد اخير بر عدم لزوم ورود مجلس به موضوع طرح تحول اقتصادي، نشان مي‌دهد حق با كساني است كه ادعاها، شعارها و طرح‌هاي يكطرفه دولت، آنها را نگران ساخته است.
در اين شرايط، هر كس حق دارد از احساس اعتماد به نفس دولتي‌ها و اصرار آنها بر اجراي طرح تحول اقتصادي با قرائت ويژه خودشان، نگران باشد. زيرا اين طرح، برخلاف ساير تـحركات داخلي و خارجي دولت، از نخستين روز اجرا، بر زندگي روزمره اقشار ضعيف و غني ‌اثر مي‌گذارد. ضمن آنكه تاثيرات بلند‌مدت آن، به گونه‌اي است كه به آساني جبران پذير نخواهد بود. البته هيچ يك از اتفاقات داخلي و خارجي، تاكنون در <احساس اعتماد به نفس دولتي‌ها> اثر نگذاشته و آنها همچنان با اتكا به سرمايه‌هاي گوناگون اجتماعي، اقتصادي و تاريخي ايرانيان، برنامه‌هاي خود را به پيش مي برند. پس بهتر است مجلس به دلايلي توجه نمايد كه دولت‌هاي قبلي را علي‌رغم استحكام مواضع و برخورداري از پشتوانه‌هاي قوي كارشناسي از تعجيل در اجراي طرح تحول منصرف كرد. نمايندگان مجلس مي‌توانند براي اثبات تعامل يك طرفه، با احمدي‌نژاد همزباني كنند و دولت‌هاي قبلي را ضعيف بخوانند اما در پذيرش توانمندي‌هاي خارق‌العاده دولت فعلي و سپردن همه كارها به آن، كمي احتياط به خرج دهند. مردم از نمايندگان خود توقع دارند در هنگام <تصميم‌گيري> وظايف ملي، مذهبي و تاريخي خود را بر <تعامل يكطرفه با دولت> ترجيح دهند.

۱۳۸۸ مهر ۱۹, یکشنبه

به نوجوانی بیاندیش که در آرزوی جوانی بود

زندان.اعدام. دادگاه.فیلتر. ارشاد. پلمپ. حبس خانگی. شنود. باتوم. سانسور. ممنوع الخروج. ممنوع التصویر. رنگ ممنوع. حرف ممنوع. نوشتن ممنوع. اطلاع رسانی ممنوع. راستگویی ممنوع. حقوق بشرممنوع.
آخر این حکومت ظرفیت پذیرش چه چیزی را دارد؟

۱۳۸۸ مهر ۱۸, شنبه

اوباما

یکی از پدیده های دیگر سالی که گذشت آقای اوباما رییس جمهور آمریکاست. من موقعی که این مرد وارد عرصه انتخابات شده بود مثل خیلی های دیگه به وجد اومده بودم اما مطمئن بودم رفتار آدم ها در گوشه کنار دنیا و خود آمریکا برای انتخاب شدن او چیزی شبیه به خاتمی خودمان است(این قیاس صرفاً برای برگزیده شدن است نه مابقی ماجرا). به هرحال من منتظر نبودم این مرد رییس جمهور شود و کل دنیا یکباره تغییر کن ، اما او را نسبت به سایر کاندیداها ترجیح می دادم. بعد از انتخاب شدن اوباما برای ریاست جمهوری آمریکا انتظارها شروع شد و همه در نقاط مختلف به دلایل مختلف که به نظر همه کسانی که فریاد کمک کمک می زند منطقی هم بود، خواستار ایجاد تغییرات در کشورشان و دنیا بودند و که شاید به عبارتی چنین اتفاقی که نیفتاد هیچ به رکود اقتصادی شدید هم خوردیم.
اما به نظر من بیشتر رفتارهای اوباما تا کنون مورد قبول بوده است به جز یکی دو مورد که به هر حال وقتی آدم در چنین جایگاهی با چنان دیدی و چنین و چنان توقعاتی قرار می گیرد حادث شدن موارد نادرست دور از ذهن نیست به هر حال اوبا هم آدم است خدا که نیست. حتی به من نظر من رفتار او در قبال حوادث پس از انتخابات بسیار سنجیده و درست بود و من توقعی بیش از او نداشتم.
راجع به اتفاقی که بر سر انرژی هسته ای ایران افتاد من چیز زیادی نفهمیدم و قضاوت هم نمی کنم ولی در مورد جایزه ی نوبل صلح فکر میکنم دیگر زیادی بود. البته نسبت به اشخاص مشهوری که در لیست بلند پایه ی این جایزه بودن او را ترجیح می دهم ولی خب من خیلی از این رویداد راضی هم نیستم.

منصفانه

چند وقتی است که من مدام اظهار نظرهایی درباره ی شبکه های ماهواره ای و افراد کارمند در این شبکه ها ، چه از رسانه های داخلی می شنوم، می خوانم و می بینم. من فکر می کنم بسیاری از این نظرها که معمولا ً فرد یا شبکه را محکوم می کنند از روی بی انصافی است. مثلا ً مدت هاست که چندی از رسانه ها و افراد داخل کشور معتقدند شبکه ی بی بی سی چیزی شبیه به یک شبکه ی جاسوسی است و خط دهنده ی برخی وقایع است. بعد از وقایع انتخابات و پارازیت افتادن بر روی این شبکه و بعد از حذف شدن نسبی اینگونه پارازیت ها جمعی از مردم هم که آسیب دیده ی وقایع بودند شروع کردند به تهمت زدن به این شبکه که تبانی کرده است و چه و چه. عده ای از این شبکه بدشان آمد و ترجیح می دهند دیگر فقط صدای آمریکا ببینند. این در حالی است که بسیاری از همین افراد در شروع وقایع بی بی سی را به صدای آمریکا ترجیح می دادند.
من به آنها که دیده ام توضیح داده ام برای کسی یا کسانی هم که ممکن است اینجا را بخوانند می نویسم، اگر جزو کسانی هستید که صرفا ً از آغاز به کار شبکه فارسی بی بی سی بیننده و شنوده ی اخبار بی بی سی شده اید باید بگویم رویه ی کاری بی بی سی مدت هاست که همین است و عملا تفاوتی نکرده. یعنی این شبکه در بسیاری از مواقع پوشش خبری مناسبی دارد و غالب خبرهای مهم روز را می گوید اما نه به طور جامع. نکته ی بعدی که در مورد شبکه ی بی بی سی وجود دارد این است که این شبکه ممکن است خبرهایی را هم اصلا ً عنوان نکند و در موردش چیزی نگوید ، اما هیچ موقع خبر دروغ هم پخش نمی کند و می توان به خبرهایی که به اطلاع می رساند چه از طریق رادیو ، چه از طریق تلوزیون اطمینان داشت. نکته ی دیگری که در بی بی سی وجو دارد تلاش کارکنان این رسانه برای داشتن دید مثبت و بی طرفانه است که ممکن است در نظر خیلی ها خوش نیاید. ولی از قضا این ها نکات مثبتی هستند که شما را ناخودگاه پی برنامه های این شبکه می نشانند بدون اینکه از دیدن برنامه های یا چهره ی تکراری گوینده خبر خسته شوید.
اما روش کار صدای آمریکا به گونه ای دیگر است. تا قبل از آمدن بی بی سی فارسی ، این شبکه ، شبکه ای خشک و بی روح بود و با کارمندان اتو کشیده ی خود برنامه هایی کم تنوع را پخش می کرد. که البته تلاش آنها برای تغییرات در خش برنامه ها چندان هم موفقیت آمیز نبود. اما تفاوت اصلی این شبکه با بی بی سی فارسی جامع بودن خبرهایی است که پخش می کند ولی چون نسبت به بی بی سی خبرنگاران کمتری در گوشه کنار دنیا دارد از پویایی و زنده بودنش میکاهد و ممکن است دیرتر این خبرها را باور کنید.
در واقع باید بگویم که بی بی سی یک شبکه ی کاملا حرفه ای تلوزیونی است که قابل قیاس با صدای آمریکا نیست ، بلکه باید با شبکه ای مثل سی ان ان مقایسه شود. این که من بخواهم بگویم چرا این شبکه ها از دید من حرفه ای تر از صدای آمریکا هستند یا مثلا شبکه خبر خودمان ربطی به این نوشته ندارد پس از آن می گذرم.
اما در مورد بی طرفی این دو شبکه و رفتار مجری هایشان که این روزها زیاد به چالش کشیده می شوند. به نظر من هر دو شبکه تا حد ممکن رفتاری بی طرفانه دارند. اما این رفتار نباید باعث خشم بینندگانشان شود. برخی از بینندگان از میزان طرفداری مجری ها یا فرصتی که بینندگان مخالف دیدگاه خودشان( مثلا ً سبز ها از اینکه ا.ن ها حرف می زنند یا بالعکس) گلایه می کنند. خب این دقیقا ً یعنی بی طرفی و داشتن آزادی بیان که شما نسبت به آن شاکی هستید و وجود اینگونه برنامه ها می تواند مفید هم باشد تا به نحوی با دیدگاه مخالفین خود آشنا شوید و این قماش از مردم را هم بشناسید و بفهمید راجع به آرمان شما چطور فکر می کنند.
این قضیه در مورد مجری های برنامه هم صادق است. این روزها این مجری ها خیلی مورد قضاوت قرار می گیرند که با فلان مهمان بد حرف زد و یا چرا به فلان بیننده فرصت حرف زدن می دهد یا چرا از یک گروه خاص حمایت روشن نمی کند. این هم نشان دهنده ی همان بی طرفی شبکه است که گوینده در آن کار می کند و به عبارتی بهترین فرصت را به وجود می آورد تا هم اندیشی ها و برخورد اندیشه ها اتفاق بیافتند. اما به ظاهراً به دلیل کمی شبکه های فارسی زبان معتبر و عدم تمرین و تجربه ی یک فضای آزاد تحمل اینگونه برنامه ها و اشخاص برای افراد مشکل است.
از نظر من کافی است برای یک برنامه هم که شده خودتان را جای افرادی بگذارید که برنامه ی خبری این شبکه های مستقل را اجرا می کنند و ببیند اگر شما بودید چه می کردید و می گفتید تا این حرف ها پشت سرتان نباشد. به نظر من اگر کسی ، شبکه ای ، رسانه ای دروغ نمی گوید اما اطلاع رسانی اش مورد قبول شما نیست بهتر است آن را دنبال نکنید تا اینکه به تخریب آن بپردازید در حالی که چیز جایگزنی هم برای آن سراغ ندارید و این به معنی سازش نیست.

۱۳۸۸ مهر ۷, سه‌شنبه

نقطه

چهار تاش رو کم کردیم. سرم درد می کرد. به زور غذا خوردم. خوابیدم. پا شدم قرص خوردم. خوابیدم. لرز کردم. پتو. دیر بیدار شدم. مامان خواب بود. تعجب. پس روشنک کو. سماور روی گاز نیست. بر می گردم به اتاقم. نه. مراجعه به کامپیوتر. خبر. نامه. خب. می رم بیرون. اِ. همین قدر پول کافی است. جوهر می خرم با سه فاکتور. سلمونی. متری چند. خانه. چطوری مادر. پرینتر. اوهوکی. سلام. برق بای بای. بابا،اعتماد،شریف. سربازی. منم بدونم. الو مادر. الو ما نخواسته بودیم. الو مادر. ساعت دو وعده ی ساعت سه . ساعت سه. سی ال او. ده. دهاتی. زمین. درخت. ضرب و جمع. سه و ساعت و نیم. الو مادر. الو بیا. الو آره. الو این اشتباهه. الو فردا بیا. الو احتمالا نیستند. الو قطع کنم. کِی می ری. ولم کن دیگه. نقطه.

۱۳۸۸ مهر ۲, پنجشنبه

صندلی های من

و او (نا) مردی است که روزی به یاد خواهد آورد گذشته اش را که با صندلی های خالی ، نه برای تمرین سخنوری که به عنوان جدی ترین و تنها شنوندگانش ، سخن می گفت و آن روز که دیگر برای این افکار دیر است، روز تشویش است نه تشویق.

۱۳۸۸ شهریور ۱۲, پنجشنبه

ماسوله -1385

* شیرینی مردودی کنکورهای ارشد [دولتی و آزاد]
** اسم شیرینی یادم نیست...شمالی ها ؟
*** سال گذشته در چنین روزی نبشتم نسبیت

۱۳۸۸ شهریور ۸, یکشنبه

کیم نویسنده بود؟

با خودم گفتم می نشینم و با تأمل مطلبی می نویسم درخور نوشتارها و افکاری که این روزها آزارم می دهند. مطلبی تنظیم می کنم سنجیده که تمام نظراتم را در خود بگنجاند.
سر فرصت می نشینم و می اندیشم در احوال آدم های تهی. آدم های تهی ای که محتاج یک جمله اند، محتاج اندکی فکرند. می نویسم درباره ی کسانی که نیازمند یک جمله مثل"یک پایان تلخ بهتر از تلخی بی پایان است" هستند تا صرفا ً با فهم عمق جمله دائما آن را به کار برند، حتی اگر شده گذشته ای را به خاطر بیاورند تا از این جمله در گفتار استفاده کنند. که ذره ای درباره ی فیلمی که دیده اند نگویند ، نفهمند. فکر کردم می نویسم درباره ی آدم های تهی ای که منتظر بودند کسی بیاید بگوید "دهه ی شصت" تا بنشیند و بگویند دهه ی شصتی ها فلان شدند بهمان شدند، فلان هستند بهمان اند و خواهند ماند. گفتم می نویسم درباره ی تمامی نسل هایی که همه معتقند نسلشان سوخته و اساسا ً نفهمیدند معنی این حرف چیست و پنهان شدن زیر چتر این چنین تعبیر ها از گزند چه بارانی مصونشان می دارد.
با خود اندیشیدم که می نویسم در احوال آن سبک نظرانی که هنوز نفهمیده اند در این اوضاع چه چیزها که نصیبمان شد، چه پیامد های خوبی داشت حضورمان. می نویسم درباره ی آنها که هنوز می گویند این ها که برای ما فایده ای نداشت. برای آنها که هنوز همه چیز را به گردن روستایی ها می اندازند، می نویسم درباره ی آنها که هنوز هیجان زده اند.
به آنهایی فکر می کنم که انگار مجبورند در هر شرایطی اظهار نظر کنند. می آموزم سکوت را به آن که نمی داند چه بگوید. فکر کردم چه خوب است اشاره ای کنم به " با جمع بودن" نه "بر جمع بودن". می نویسم درباره ی صبر، خویشتن داری . می تازم بر خودنمایی، جا نمایی.
اما ننوشتم ، حوصله ام نشد. به جای این کار پناه بردم به لذت معماری و معمار بودن.

۱۳۸۸ شهریور ۲, دوشنبه

اکبر هاشمی رفسنجانی

یک سیاستمدار کاربلد انقلابی در ایران که تمام عمرش را صرف پرورش همان انقلاب کرده و در نهایت صبر برای حفظش، بهترین حرکت را انجام می دهد.

۱۳۸۸ مرداد ۲۹, پنجشنبه

کوته

کوته نظران ابله که به باهوشان روزگار معروفند، تنها چیزی است که هرگز کمبودش در کشور احساس نشد.

۱۳۸۸ مرداد ۱۷, شنبه

کتاب ها را نوشته اند که بخوانیم-00


پیش درآمدی بر استبدادسالاری در ایران / احمد سیف. _ تهران: نشر چشمه،1378 .



240 ص.



فهرست :



مقدمه / چرا این چنینیم؟ / چرا این چنین است؟ / درباره منش روشنفکران / درباره مسئولیت و نقادی / ما و سخت جانی استبداد / زن در فرهنگ ایران : بررسی کاربردی نابرابری / زن در عرصه سیاست ایران: بررسی کاربردی / ناشکیبایی روشنفکران: بررسی کاربردی / منابع


.



اعتراف / ابرهیم نبوی. _ تهران : نشر نی 1379



71ص.



از کتاب " این کار را تقدیم می کنم به عالیجنابان؛ کسانی که فکر می کنند مردم عقل ندارند"
.
اگر بتوانید این دو کتاب را تهیه کنید بی تناسب با این روزها نیستند . جالب آنکه هردو کتاب چاپ سال 79 اند.

۱۳۸۸ مرداد ۱۲, دوشنبه

حکایت

یکی مژده آورد پیش انوشِروان ِ عادل که: خدای تعالی فلان دشمنت برداشت
گفت: هیچ شنیدی که مرا فرو گذاشت؟
اگر بمرد عدد جای شادمانی نیست.................. که زندگانی ما نیز جاودانی نیست
سعدی

۱۳۸۸ مرداد ۶, سه‌شنبه

قفس *

پرنده
نیستم
اما از قفس بَدَم می آید.
دلم می خواهد آفتاب که سر می زند
پرندگان همه از شادی بال در بیاورند
و مرا هم که خواب صبحگاهی ام بی شک
در بسته وُ تکراری است بیدار کنند.
پرنده ی قفس نشین نه با طلوع آفتاب
شاد می شود نه از غروب آن دلگیر.
* عباس صفاری

۱۳۸۸ تیر ۱۷, چهارشنبه

ما گفتیم؟!!

.... ما چنین چیزی را نگفتیم گویا اطلاعات شما غلط است ..... اگر هم جایی چیزی نوشتیم که نگفتیم منظورمان این نبوده است که شما می گویید ....

۱۳۸۸ تیر ۱۵, دوشنبه

شیشه را بده پایین...

چیز مشنگ که می شوی و یک نخ سیگار داری که از دو قدمی فیییلطرش شکسته.... یک آن، نمی فهمی که اول سیگار را میان لب هایت بگذاری و کبریت را روشن کنی یا که نه ! کبریت را روشن کنی و بعد سیگار را میان لب ها بگذاری.

۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۳, یکشنبه

حقه های مصرف کش یا الگوی مصرف

پنیر. بیشتر فرزندان ایران از خوردن پنیر لذت می برند و احتمالا ً بیشتر آنها در هنگام مصرف زیاد این ماده ی غذایی خوشمزه و پرمایه با این عبارت از طرف والدین یا دوستان روبرو شده اند که "چقدر پنیر می خوری؟!!! خنگ می شوی ها!!" کنون عده زیادی از این فرزندان متوجه شده اند که ایم دروغی بیش نیست ولی این دروغ از کجا و برای چه آمده؟ در دورانی که والدین و یا اجداد ما رشد کرده اند تهیه پنیر کاری دشوار بوده است و مراحلی طی می کرده است که بعضاً همان فرزندان که از ابتدا صحبتشان بود به عینه دیده اند، به همین دلیل یعنی مشقت تولید و حساسیت بشری مثل من به خنگی اش این دروغ زیبا آن زمان تولید شده و همچنان به قوت خود در گوشه کنار سفره های پنیری باقی است.

۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۰, پنجشنبه

زنده باشند

آنها که در مریضی مهربان اند......... آنها که راهنما زنند و نپیچند..........آنها که چراغ کوچک روشن کنند با مه شکن و از شهر بیرون نروند.......آنها که ابرو بر دارند و موی پا تراشند و شانه ندارند و ریش نزنند........ آنها که چشم ندارند و عینک نزنند...... آنها که درس نخوانند و مهندس اند ....... آنها که پزشکند و درس نخوانند....... آنها که مسنجر دارند و چت نکنند......آنها که غیرت دارند و زوج ندارند......آنها که خوبند چون جرم کیفری ندارند.......آنها که رو دارند و مخ ندارند...... آنها که جا دارند و پول ندارند........ آنها که جان ندارند و آرزو دارند......آنها که می بُرند و خون ندارند......آنها که مسواک ندارند و در فکر سرطانند..... آنها که پر از کتابند اما یک خط کتاب ندانند

۱۳۸۸ اردیبهشت ۸, سه‌شنبه

لک لک ها می آیند

فکرش را که می کنم می بینم آن روزها که ما، ما ما ظاهرا ً این صدای گاو است.من به مدرسه می رفتم_ دبستان که نه دبیرستان یعنی جایی که دبیر زیاد می روید یا همچین چیزی_ عجب تفکرات و تخیلات مزخرفی بود درباره ی روابط دختران با پسران و پسران با پسران حتی! ...... با دو تن از دوستان قدیمی(دوستانی که ده - دوازده سال است دوستند) صحبت می کردیم درباره ی یک فلانی نامی...... با اینکه از ما دو _ سه سالی کوچکتر بود از همان دوران راهنمایی از خاطرات و خطرات روابطش با دختران می گفته....این مکالمه در ماشین بود و مکالمات ماشینیروابط دیداری_ شنیداری جالبی دارند....دوستی که عقب نشسته بود خندید و گفت که من آن موقع ها هنوز فکر می کردم بچه از ناف مادر به دنیا می آید(مزاح است جانم)؛ من که صندلی کنار راننده بودم خیلی جدی گفتم که هوم، من آن موقع ها فکر می کردم که این لک لک ها هستند در کاتون ها ، آنها بچه را می آورند.....مجددا ً دوست عقبی گفت این موضوع را به پدرت گفته ای تا سیاه و کبودت کنند....

۱۳۸۸ فروردین ۳۱, دوشنبه

وقتی که من بچه بودم

یازده سالم بود یعنی کلاس پنجم دبستان بودم. اولین رقابت جدی زندگی از همین جا شروع شد. تلاش برای درو کردن تمامی افتخاراتی که یک بچه ی یازده ساله می تواند در مدرسه ای گمنام کسب کند. شرکت در مسابقات آزمایشگاهی استان،امتحان نهایی ثلث سوم و آمادگی برای آزمون ورودی سمپاد بسیار انرژی بر و پر فشار بود و من نمی فهمیدم با چه کسانی و برای چه در حال رقابت هستم. بخشی از این آمادگی ها ،کلاس هایی خارج از برنامه در مدرسه خودمان بود. روزهای جمعه صبح و گاهی عصر به مدرسه می رفتیم تا در این کلاس ها شرکت کنیم و با نکات تستی آشنا شویم. تمام آن روزهای جمعه ای که بعدازظهر کلاس داشتیم من حسرت دیدن کارتون فوتبالیست ها را داشتم که قسمت های زیادی را از دست می دادم.
در آن سال ها ما یک پیکان سفید از مدل های معروف به 57 داشتیم که تمام عناصر داخلش از گرمای آفتاب برهم پیچیده بود. روی سقفش هم بالای سر راننده یک دایره ی سیاه رنگی به جا مانده بود که من به دنبال رابطه اش با قد پدرم بود.
یک روز بعدازظهر جمعه بود که مادرم به همراه خواهرم که چهار سال از من بزرگتر است آمده بودند مدرسه دنبالم تا به خانه برگردم. آن زمان در منطقه ای که هنوز هم در آن زندگی می کنیم یک 24 متری اول بود و یک سوپر هشت. سوپر هشت معرکه بود و همه خوردنی های دلربای دوران کودکی من را که می شناختم داشت. جدای از آن اسمش هم جالب بود. به هر حال آن روز قبل از رفتن به خانه به آنجا رفتیم تا مادرم چیزهایی بخرد. من و خواهرم در ماشین ماندیم . من که حسابی خسته بودم تمام فکر و ذکرم این بود که به خانه برویم و بروم تلویزیون تماشا کنم، در خیالات تلویزیونی خودم بودم که خواهرم به من گفت تا بروم به مادرمان بگویم برایش آدامسی چیزی بگیرد و من که همیشه لج خواهرم را در می آوردم و گوش به حرفش نمی دادم خیلی سریع گفتم"باشه" و از ماشین پیاده شدم تا بروم آنجا. در لحظه ای که خواستم در ماشین را ببندم گردباد مختصری هم از کنار ما رد شد و به بسته شدن در کمک کرد و در محکم بسته شد.
خواستم بروم که متوجه شدم که انگار دستم جایی گیر کرده است و همراهم نمی آید. برگشتم و نگاهی به آن انداختم و دیدیم انگشت میانی دستم (همان که برای فحش خارجی ها خوب است) لای در مانده، در کمال خونسردی در ماشین را باز کردم و دستم را به سمت خودم کشیدم و دوباره در را بستم و رفتم به سمت سوپری. آن موقع های به شدت خجالتی بودم و همیشه سرم را پایین می انداختم و انگار که اصلا اطرافم را نمی دیم. در همان وضعیت دیدم که زیر پایم که می روم لکه های خون روی زمین نمایان می شوند. هنوز نفهمیده بودم که چه شده، دستم را بالا آوردم و به آن نگاه کردم، دیدم ناخن انگشتم کاملا ً سیاه شده و کاملا ً از جایش بیرون آمده و در واقع به منای واقعی به مویی بند است و انگشتم غرق خون. به در اصلی سوپری رسیده بودم و مادرم را دیدم که مشغول تحویل کالای مورد نظرش است و پولش را از کیفش بیرون آروده. با لحنی همراه با بغض آهسته گفتم مامان، مامان!. صدایم در نمی آ»د که صاحب مغازه هم مرا دید و اشاره به من کرد و ماردم هم برگشت. دستم را بالاتر گرفتم تا ببیند که چه شده. ناگهان صورت مادرم در هم کشیده شد رنگش پرید جنس و پول هایش را انداخت همان جا و دوید سمت من و مرا به ماشین برد و خیلی سریع رفتیم به خانه. وارد خانه که شدیم کسی خانه امان بود و من به رسم ادب جیغ نکشیدم و فقط خودم را روی زمین کنار در انداختم. مادر درم را صدا زد و او هم هراسان آمد و نگاهی به دستم انداخت و چیزهایی گفت که من نمی شنیدم. پدرم لباس پوشید و به اتفاق مادرم به بیمارستار رفیتم. من ترسیده بودم و نمی خواستم که کسی دستم را عمل جراحی کند و مادرم هو هو گریه می کرد. من ترسم را فراموش کردم و به مادرم در حالی که گریه نمی کردم می گفتم مهم نیست مامان من خوبم، گریه نکن.
به بیمارستان که رسیدیم خیلی سریع برای عکس برداری رفتیم به بخش رادیولوژی. روی دستم دستمال کاغذی گذاشته بودیم تا جلوی خونریزی را بگیرد و دستمال ها به گوشت انگشتم چسبیده بود و من می ترسیم که برداشتنشان آزارم دهد. عکس را گرفتیم پدرم چیزهایی گفت که من نه می فهمیدم و نه یادم است .فقط می گفتم "بابا منو عمل نکن.... نمی خوام...." به اتاقی رفتیم که ظاهرا برای عمل های سرپایی بود. پدرم لباسش را عوض کرده بود و با لباس جراحی آمد بالای سرم. دور و برم پر شده بود از دکترهای جوان، میان سال و پرستار. همه چیزهایی می گفتند و من به آن ها توجه نمی کردم. حس کردم که پدرم دو آمپول برای بی حسی به دستم زد و مشغول به کار شد می فهمیدم که ناخنم را می کشد اما دردی حس نمی کردم. رویم را برگردانده بودم به سمت مخالف و سعی می کردم نه ب ه چیزی فکر کنم و نه به چیزی گوش کنم. گاهی بر می گشتم به پدرم نگاه می کردم که خیس عرق بود و متمرکز با همان صورت پدرانه اش من مدت هاست می بینم. بعد از مدتی که گذشت کاریک نفره اش تمام شد و برگشت به من گفت "آی سیاوش خوابدی؟! بیهوشی کامل به تو نزدیم ها؟!" و همه می خندیدند و من دیگر حوصله ام سر رفته بود و به جای اینکه یاد ناخنم باشم از همه اشان بدم می آمد. روی انگشتم را پانسمان بود و من نمی دیدم آن زیر چه خبر است.
چند روز بعد رفتیم تا پانسمان را تعویض کنیم و برای انگشتم یک محافظ آلمینیومی بگیریم که آن روز پدرم با اصرار انگشت بی ناخنم را که حالا خیلی کوچکتر و حقیرتر از قبل به نظر می رسید را نشانم داد. این انگشت تا مدت ها بی ناخن ماند با محافظ در حالی که مدت زیادی هم شسته نمی شد و ماجراها داشت تا دوباره ناخن دار شد. و اکنون شکلی متفاومت با همتای خود ناخن انگشت میانی دست راستم دارد که هر از گاهی مرا یاد این ماجرا می اندازد.

۱۳۸۸ فروردین ۲۴, دوشنبه

۱۳۸۷ اسفند ۲۶, دوشنبه

هشت ساعت و پنج دقیقه خانه تکانی یک خانه ی هشتاد و پنج متری یک خانم هشتاد و پنج ساله


هر سال همین موقع ها که می شود تیم دو نفره ی ما گردهم می آید که بتازیم به رزم با غبارهای انباشته شده ی یکسال در یک آپارتمان هشتاد و پنج متری. اینجا آپارتمان مادربزرگ است که در بین ما به آبی بی شهره شده اند. آبی بی چهار نوه دارند که یکی اشان که دختر است و عروس شده پس خودش خانه و زندگی دارد به چه گندگی، سه نوه ی پسر می مانند که یکی به کشوری از تبعه ی خارج رفته که او هم هیچ، می مانند دو نوه که یکی من باشم یکی پسردایی.

صبح من زنگ می زنم به پسر دایی که از شب قبل در خط مقدم کمین کرده است و او معمولا ً همه ساله با زنگ زدن من از خواب بیدار می شود چون شب قبلش تا نزدیک صبح بیدار می ماند بی برو برگرد. من مسئول خرید مهماتی از قبیل شیشه پاک کن،کف شوی، جرم گیر، دستکش و هر چیز لازم و یا غیر لازم می شوم. بعد از خرید هم جلدی می روم آنجا. سلام و احوال پرسی ، سوال که چرا نخوابیدی دیشب و تنهایی چه می کردی ؟ رقابت در کم خوابی که بعله من هم نخوابیده ام. نوبت می رسد به بررسی مهمات که معمولاً چیزی از قلم می افتد و ما آن را بی اهمیت می خوانیم.

برنامه ریزی یکی از رکن های مهم در خانه تکانی است و وقتی جلوه ی بیشتری پیدا می کند که فرصت کم باشد و نفرات تنبل. به هر حال ما همه ساله در این زمینه مقداری پیشرفت می کنیم. تصمیم بر آن می شود که ابتدا ی امر ظرف های مصرفی عید را خوب بشوریم و بعد پنجره ها و سرویس ها تمیز شوند. من می روم سراغ شیشه ی پنجره ها و غیر من می رود سراغ سرویس ها. شروع کار پنجره ها خوب است. اما شروع سرویسی خوب نیست و معمولا ً با سوزش ریه و قربانی شدن سلول های بینی همراه است.

روزنامه ها در پیشرفت کار تأثیر به سزایی دارند و اگر نباشند خاک پنجره ها بر سر ماست. پنجره های با یکی دوبار دست کشیدن تمیز نمی شوند که و ما هم بیشتر از سه بار طاقت نداریم با یک پنجره جدال کنیم. کا اینطور ترکیبی می شود که غیر من توری ها را باز و بسته می کند که هر کدام چهار پیچ دارند و من شیشه ها را پاک می کنم.

اما آبی بی چه می کنند. آبی بی حدود هشتاد و پنج سال دارند و از هشت سالی است که از یک خانه ی خشت و گلی به این آپارتمان منتقل شده اند و از این رویداد بسیار ناراضی هستند و معتقداند که ما فریبشان داده ایم. پس از صبح که ما شروع می کنیم تا دم ِ دم ِ رفتنمان نق می زنند و الفاظ زیبا نثار خان و خاندانمان می کنند. قضیه به این سادگی ها نیست که کسی تصور کند یعنی از این فحاشی از افراد نا موجود دهه ی بیست شروع می شود تا آنها که در دهه های اخیر هستند یا نیستند. تنها کاری که از دست ما بر می آید این است که تا می توانیم گوش کنیم در واقع گوش نکنیم و برویم کوچه علی چپ پنجره مان را بشوریم. گاهی هم نمی شود دیگر.

بعد زا اینکه کار پنجر ها تمام شد نوبت می رسد به شست و شوی آشپزخانه به اضافه گرد گیری اسباب و اثاث خانه که زیاد نیستند. اما به سادگی هم تمام نمی شوند. بر خلاف همیشه امسال من رفتم به آشپزخانه و غیر من رفت پی گردگیری. آشپزخانه پر از در کابینت بود که لکه های ننگ سال گذشته را بر خود کشیده بودند. یک هود فوق العاده جذاب که من در ابتدا فکر کردم شیشه ای دودی دارد و بعد متوجه شدم شیشه دودی است اما نه آن دودی که من فکر می کردم. به هر زحمت و سختی ای که هست تمام می شود و یم دست من به طور کامل از کار می افتد ، غیر من همچنن مشغول گرد گیری مبل های قدیمی ای است که لنگه اشان را هیچ کجا نخواهید دید و خوش به حالتان. آبی بی دیگر نای نق زدن ندارند چون از صبح سه بار حرف هایشان را مرور کرده اند.

خوشحالیم که کار اصلی امان آنجا تمام شده و بقیه کار را می گذاریم برای روزی دیگر. قرار می گذاریم که اسباب هفت سین را بخریم و ملحفه ها را ببریم خانه بشوریم و برگردانیم. سال که تحویل شد خودمان به عنوان مهمان می رویم آنجا و از تمیزی خانه به به و چه چه به راه می اندازیم.

۱۳۸۷ اسفند ۲۱, چهارشنبه

از سر تا پیاز

شیخ سیوک که دودمان او بر باد شد در جایی می فرماید :
" اختلاف پارسیان و اعراب از زمانی شروع شد که عرب ها هتل را فندق خواندند."

۱۳۸۷ اسفند ۱۵, پنجشنبه

یک نکته روشن

آیا می دانید که شما می توانید آدرس وبلاگ خود در بلاگ اسپات را به راحتی و بدون ساخت یک بلاگ جدید و یا اسباب کشی تغییر دهید؟
1.با اعتبارنان وارد بخش مدیریت شوید.
2. بروید به بخش تنظیمات.
3. بر روی نوار منشر کردن تقه بزنید.
4. آدرس دلخواه خود را به جای آدرس قبلی وارد کنید.
5. مودب باشید و کلمه ی تأیید را هم وارد کنید.
6. تنظیمات را ذخیره کنید.
7. بروید خوشحال باشید.

دوست مهم

مهم نیست دوست مرد باشد یا زن؛ مهم این است که حرف فهم باشد.

۱۳۸۷ اسفند ۹, جمعه

ترکی که رشد می کند

آنقدر در گوشم خواندند و گفتند که چه سختی، چه کودکی، چه بی احساسی، چه احساسی ، چه بزرگی، چه آقا بزرگی، چه بی خیالی ، چه سخت گیری، چه بی هدفی، چه شوتی، چه تنبلی، چه باهوشی، چه باحالی، چه ضد حالی، چه مغروری، چه افتاده ای و چه و چه؛
آنقدر کوچک از بزرگش نالید، بزرگ از کوچکش نالید ، دوست از نادوستان نالید ، عشق از عاشقان نالید ، خود از همسایه نالید، همسایه از خود نالید، خود به خود نالید ، هرکه از راه رسید نالید ، هرکه از داشت نالید ، هرکه از نداشته ها نالید، هر کس و ناکس که رسید نالید؛
که عاقبت در هم شکستم، چه شکستنی.

۱۳۸۷ بهمن ۹, چهارشنبه

۱۳۸۷ دی ۳۰, دوشنبه

همبازی باز بازی نبازی

این نوشته ارتباط چندانی با عنوانش ندارد. در خانواده ی ما بازی یک جایگاه بسیار ارجمندی دارد و تمایل افراد برای یادگیری بازی های جدید هم بالاست. البته هر کس در یک طیف خاص بازی تبحر دارد. مثلاً من در زمینه ی بازی های فکری مثل شطرنج در منطقه ی آفساید نشسته ام و پرچم کمک داور را تماشا می کنم که می جنبد و این به نظرم جالبتر است. من چه بازی هایی بلدم؟
  1. - لِی لِی!(تحت اللفظی)
  2. - گانیا
  3. - کـَل بازی
  4. - قایم موشک(باشک)؟!
  5. - استوپ هوایی
  6. - اَتَل مَتَل تو توله
  7. - فوتبال
  8. - والیبال
  9. - پینگ پنگ
  10. - بدمینتون
  11. - شنا؟ نه نه نه نه نه نه من توی نعلبکی غرق می شوم ، حالا غرق هم نشوم با توجه به شرایط بومی ام شـُل و گِل می شوم.
  12. - تخته نرد
  13. - چـِکـِر(ز)
  14. - حکم
  15. - قــَفون
  16. - شـِلِم
  17. - دل ( یا به قولی بی دل)
  18. - دومینو
  19. - بیلیارد ( اِیت یا هشت , اسنوکر)
  20. - سالی تـِیر
  21. - زیلچ (Zilch)
زیلچ چیست؟ زیلچ فحش نیست، بازی است. این بازی با شش تاس قابل اجراست. پس برای انجام این بازی به شش تاس و چهار بازی کن و یک برگهی کاغذ به قطع دلخواه نیاز داریم.
نکته: اگر برای رختین این تاس ها یک ظرف کوچک چیزی شبیه به یک استکان هم باشد بهتر است انتخاب جنس ظرف بسته به سلیقه ی شنوایی بازیکنان دارد.
برای شروع بازی هرکدام از بازی کنان باید تاس ها را بر روی میز بریزند و طبق جدول امتیاز بندی باید حداقل به امتیاز 550 ( به روایتی 450) برسند تا آن را ادامه دهند.
امتیاز بندی بازی:
نکته: "." نشانه تاس است که یک باشد. ".." دو باشد."..." سه و الی آخر. "/" تعداد تاس ها را نشان می دهد.
. ___________ 100 امتیاز
.....___________ 50 امتیاز
././.________ 1000 امتیاز
../../..________200 امتیاز
.../.../..._______300 امتیاز
..../..../....______400 امتیاز
...../...../....._____500 امتیاز
....../....../......____600 امتیاز
چهار تاس از یک نوع____ دو برابر سه تاس از یک نوع
پنج تاس از یک نوع____ چهار برابر سه تاس از یک نوع
شش تاس از یک نوع___ هشت برابر سه تاس از یک نوع
./../.../..../...../......_____ 1,500 امتیاز
هر گونه ترکیب سه جفتی______ 1,000 امتیاز (مثال: ././../../.../...)
نکته ها:
  1. همانطور که قبلا ً عنوان شد برای شروع اولیه نیاز به حداقل امتیاز 550 است. در صورت رسیدن به این امتیاز می توان آن را ثبت کرد و یا باز هم ادامه داد. اما اگر تاس های ریخته شده خارج از ترکیب های جدول امتیازات باشد، کل امتیاز ها می پرند!
  2. در هر بار نوبت یک فرد، وقتی تاسی(ها) را به عنوان امتیاز ثبت کند، به همان تعداد از تاس ها برای ریختن در مرحله ی ب عد کم می شود. مثال: شخصی تاس ریخته و اینگونه آمده است"././.../....../../....." امتیاز روی میز در این دور 250 است و بازیکن می تواند با برداشتن سه تا از تاس ها آن را ثبت کند"././....." اما با این کار در مرحله ی بعدی فقط سه تاس از شش تاس داخل لیوانش(ظرف ریختن تاس) است.
  3. هر بازیکن در نوبتش می تواند تا آخرین تاسش را بریزد( یعنی اگر با جمع امتیازها فقط یک تاس برایش مانده باشد) اما این کار شانس را برای امتیاز گیری پایین می آورد و ممکن است کل امتیاز ها را بر باد دهد.
  4. پس هیچ وقت عمل بالا را انجان نمی دهیم! نخیر این براداشت نادرست است. اگر فقط یک تاس در ظرف باشد و بعد از ریختن آن روی میز عدد ". یا ....." بیاید بازیکن مجددا ً می تواند در یک دور جدید با شش تاس بازی کند. این قضیه در حالات دیگر هم رخ می دهد مثلاً اگر در پرتاب(ریزش) تاس ها در یک دفعه این ترتیب بیاید"././../../.../..." علاوه بر امتیازی که فرد می گیرد می تواند دور جدیدی هم بازی کند و به امتیازات خود یبافزاید.
  5. این بازی آنقدر ادامه می یابد تا یک نفر به امتیاز 10,000 برسد و او شخص برنده است.
بعد از انجام این بازی که احتمالاً نیم ساعتی به طول می انجامد و بعد از حرص کردن از دست شخص برنده و اعمال قوانین ویژه بر او، سایرین می تواند به انجام امورات مهمتر و مفیدترشان بپردازند.
با سپاس

۱۳۸۷ دی ۲۲, یکشنبه

Cell Phone Communication

[دینگ دینگ، دینگ دینگ][چشم موبایل روشن می شود]
: سلام، چطوری؟
- سلام، مرسی، تو چطوری؟
: خوبم، کجایی؟
- خونه ام، مثل همیشه
: تو تاحالا آفتابُ دیدی اصلاً؟
- نه! ولی می دونم طول موج قابل رؤیتش حدوداً بین 0.36 تا 0.76 میکرونه.
[پایان روابط اجتماعی موبایل مآبانه]

۱۳۸۷ دی ۱۹, پنجشنبه

شیخ سیوک از منبر می افتد

روزی شیخ سیوک سحرگاهان ساعت 11 از خواب برخاست و خود را برای خطبه ی چاشت مهیا کرد. شیشه ی کوچکی که در آن سرکه بود برداشت و مقداری از آن بر ریش و پشت گردن مالید و با وقار به بالای منبر جست. نگاهی پانورومیک به خیل جمعیت انداخت اجناس برتر نشان کرد و دهان به سخن گشود.
" دوران عصر جدید فرا رسیده است و ما را از آن خبر شد. انسان عصر جدید باید متجددانه زندگی کند و از امکانات و شرایط جدید به نحوی مناسب جهت آسایش خود بهره گیرد. پس زدن چیزهای جدید به مصلحت نیست همانگونه که دور انداختن تجارب گذشته. دیدگاه افراد باید در طیف خاکستری باشد ، دیدشان روشن و افکارشان باز. مسایل ساده ی اجتماع را نباید پیچیده کرد و نباید در پیچیدگی های بزرگ تـُله* شد.
در اینجا چند نمونه مثال می آورم برای فهم بیشتر مطلب که از ثقل آن کاهیده شود.
یک مورد حضور و وجود ماهواره در خانه هاست که نه تنها مضر نیست که بسیار مفید است و به همگان ثابت می شود که برنامه های تلویزیونی در همه جای دنیا مزخرف است و ارزش دیدن ندارد و جز وقت گذرانی توشه ی دیگری به همراه ندارد.
دو روابط بین دختران و پسران در سنین جوانی بسیار زیبا و سازنده و مفید است. یک دختر و پسر که تازه با هم آشنا می شوند با روحیات جدیدی آشنا می شوند که در ایجاد شخصیت متعادل و متناسب به آنها کمک می کند و اینکه در این دوران با توجه به دیدگاه های(تجارب) متفاوت و مختلفی که نسبت به هم دارند در راهگشایی مشکلات به یکدیگر کمک می رسانند. از طرفی این دو همدیگر را به عنوان رقیب نمی شناسند. یا با هم بازی می کنند و یا مکمل هم هستند. البته هیچ جای دنیا این قضیه به گونه ی حیوان مآبانه اش پسندیده نیست و کسی را به خاطر چنین اعمالی تشویق نمی کنند."
شیخ نگاهی به اجناس منتخبه انداخت و همی خستگی در چهره های یَله شان دید و سخن خود برید.
"موارد در این باره بسیار است ولی حتی اصرار بی مورد در زمینه ارائه ی افکار روشن مآبانه هم خود با اصل ماجرا در تقابل است. پس سخن در اینجا کوتاه می کنیم و به زمان دِگر پرتاب می کنیم."
جماعت که از سخن پرانی ها بسی مسرور شده بودند به نشانه ی تشویق موج مهریزی به راه انداختند و شیخ سیوک که از این باب بسیار خشنود شده بود قبا بالا گرفته بود و با کفش های پاشنه دار قرمزش کولی وار می رقصید.
__________
* Tola_ معنی: درهم تنیدن، آشفتتگی، گره خوردن. مثال1: اگر یک گلوله ی کاموا را به یک گربه بدهید در هم تـُله می شوند. مثال2: هنگامی که شخصی گیج می شود و یا هول می کند در انجام امورات تـُله می کند.