۱۳۸۷ مهر ۸, دوشنبه

پرسش شماره هشتصد و چهار

با توجه به جمله ی "اگر انسان احساس کند زمان و عمرش را به بطالت می گذراند" کدام گزینه درست است ؟
  1. انسان باید برود بمیرد.
  2. انسان نباید برود بمیرد.
  3. اصولاً انسان احساس بطالت نمی کند.
  4. باید تا می تواند امور مربوط به بطالت را انجام دهد.

برای آگاهی بیشتر می توانید به افراد باطل مراجعه کنید.

۱۳۸۷ مهر ۷, یکشنبه

از کرامات شیخ سیوک

انسان ها دو دسته اند :
  1. سرویس می دهند
  2. سرویس می گیرند

انسان ها دو دسته اند :

  1. نسل می سازند
  2. نسل می کشند

انسان ها دو دسته اند :

  1. زنده اند
  2. مرده اند

انسان ها دو دسته اند :

  1. عاشق می شوند
  2. معشوق می شوند

انسان ها دو دسته اند :

  1. می خواهند با همه دوست شوند
  2. همه می خواهند با آنها دوست شوند

انسان ها دو دسته اند :

  1. زشتند
  2. زیبایند

انسان ها دو دسته اند :

  1. خوبند
  2. بدند

انسان ها دو دسته اند :

  1. فکر می کنند
  2. فکر نمی کنند

انسان ها دو دسته اند :

  1. زن اند
  2. مر دند

۱۳۸۷ مهر ۳, چهارشنبه

وقتی دوست خونت پایین می افتد.

گاهی حالاتی رخ می دهد که هرکس هوس می کند تلفن را بردارد یا سوار ماشین شود و به گونه ای گوش به گوش یا رو در رو با دوستش ملاقاتی داشته باشد. هر کسی دوست آدم نیست. همکلاسی دوست نیست، همکار دوست نیست،"دوست عزیز" دوست نیست. دوست کسی است که می فهمتت، می شناسدت. هم زبانت می شود. می داند چه می گویی، فرق حالات و گفتار شوخ و جدت را می فهمد. می دانت که چه موقع چه بگوید چه نگوید، چه کند چه نکند. حضور دوست دوستداشتنی است حتی اگر چیزی هم نگوید. می خواهی اش. دوستش داری. دوست با تو درد و دل می کند،با دوست درد و دل می کنی. شادی می کنی. دوستی می کنی.
گاهی آدم بدجور دلتنگ دوست می شود و همه جا پر از تنهایی است.

۱۳۸۷ شهریور ۲۸, پنجشنبه

من خوابم پدر!

چه لذتی داشت وقتی که من کودکی بیش نبودم و هر موقع که خسته می شدم بسیار چشم باز نگه می داشتم نه که بادا خواب مرا به خود بگیرد و لحظه ای از زندگی ام را از دست بدهم و صحنه ای جالب در زندگی را نبینم و ذره ای از زمان بازیم کم شود؛ سرانجام به مانند گربه ای که هر کجا خسته شود می خوابد روی قالی گل دار_ پرزدار خانه امان گله گشاد غرق در خوابی کودکانه می شدم و به یقیین دهانم از خواب باز می ماند. همان موقع ها بود که پدر سر می رسید و هیکل کوچکم را با آن دستان تنومندش بلند می کرد و سرم را سر شانه اش می گذاشت و من تمام تنم را روی سینه ی پدر باز می کردم و به قول خودشان مَل می شدم و در نهایت لذت از گرمی تن پدر بی آنکه بخواهم لحظه ای آن جا و جُم را از دست بدهم روی تخت خوابم خالی می شدم. چقدر مزه داشت خوابی که پر بود از توهمات کودکانه و غلت و واغلت هایی که در آخر به سقوط از تخت منتهی می شد و چه لذتی داشت منگی زمین خوردن و بیدار شدن و گم شدن در زمان و مکان.

۱۳۸۷ شهریور ۱۳, چهارشنبه

نسبیت

من آدم معمولی ای هستم. خنگ نیستم.خیلی از چیزها را سریع و با یک توضیح یاد می گیرم. قدم هم نه خیلی کوتاه است نه خیلی بلند. لازم باشد تلاش هم می کنم،زیاد.
گاهی کنار یکی از دوستان که می ایستم ، قیافه ی من بسیار متشخص ، جدی ، آقا گونه و فهیم است ، درحالی که این دوستم بیشتر شبیه یک جوان منگول گیج و خنگ ، دست و پا چلفتی ، بدون آینده است.
اما،و اما وقتی کسی سابقه ی هر کدام از ما و یا حتی وضعیت فعلی امان را با هم مقایسه کند؛
من کونی هستم پر از گوز و او مغزی است پر از استعداد، دانایی، توانایی، موفقیت،موفقیت و موفقیت.

۱۳۸۷ شهریور ۱۱, دوشنبه

و من دائما ً به دستت سیگار می دهم؛
سیگارهای مختلف...
باشد که یکیشان سیگار خداحافظی از آب درآید
و تو بروی به یک آزادی مشروط.