۱۳۸۹ تیر ۶, یکشنبه

روشنگری یا روشنفکری

در جاده بودیم که خواب بر ما داشت غلبه می کرد برای اینکه خواب بپرد به دوستم می گویم برای من مهم نیست که زنم(چون همسر معادل wife  نیست من می نویسم زن) قبل از ازدواج دوست پسر داشته باشد یا نه و اینکه اگر رابطه ی جن.سی هم با کسی داشته… تعجب می کند. می گوید که من نمی توانم این چیزی را که تو می گویی بپذیرم. من می گویم برای من مهم نیست که زنم با دوست پسرهایش بعد از ازدواج هم در ارتباط باشد. می گوید واقعاً ؟! مثل فلانی صحبت می کنی که می گوید من ترجیح می دهم زنم حتماً قبل از ازدواج با کسی رابطه داشته باشد. می گویم که نه! می گویم اگر داشته باشد مهم نیست ولی اصراری هم ندارم که داشته باشد. در ادامه قیافه ی متحیر اش را که می بینم می گویم در جواب آن چیزی که آن دوستمان می گوید  همه می گویند قبل از ازدواج با طرف او را به ما نشان بده! ادامه می دهم ببین دوست من اگر تو دوست  داری با دختران دوست شوی با هرکدامشان به روشی رفاقت کنی نمی توانی توقع داشته باشی که این گونه دختران در جامعه باشند و تو هر کاری خواستی بکنی ولی زن آینده ات  حق همیچین رفتاری را نداشته باشد راجع به دروغ و پنهان کاری ها و مریضی ها می گوید، می گویم این دیگر به خودت بر می گردد که طرفت را چقدر می شناسی و چطور انتخاب می کنی. زن گرفتن با کفش خریدن فرق دارد که فوری بروی یکی را  که خوشت آمده برداری. صحبت یک عمر زندگی است. باید چندین ماه و یا سالی وقت گذاشت تا فرد را شناخت. اضافه می کنم این خیلی مزخرف است که بگویی که از روی یک پرده می فهمی کسی چه کاره بوده  در حالی که راهی برای فهمیدن رفتار جسمی و جنسی خودت وجود ندارد و در مورد افراد قضاوت کنی. حتی این را هم می شود ترمیم کرد. می بینی ووسواس بیش از حد روی این قضیه ها مشکلی را حل نمی کند که چالش برانگیز تر می شود و پیچیده تر. اضافه می کنم عشق و ازدواج همه اش که به خاطر رفتار جنسی  و اینها نیست. باز می گویم  نمی توان به این موضوعات  یک طرفه نگاه کرد و اصلاً دختران را به عنوان موجوداتی که برای رفتارهای خود دلایلی دارند و فکرهایی، نادیده گرفت. آدم باید انصاف داشته باشد و اینکه غالباً جفت ها هم تیپ هم  دیگر هستند و از هر 100 مورد 20 مورد هم که دار مشکل شوند چیزی نیست از این ها به نظر من 2 تا 3 مورد به خاطر سادگی و خامی گرفتار شده اند که آنها هم می توانند جدا شوند. می گئید اینها درست ولی مثلاً همین طلاق کلی وقت طول کشیده تا به نظر عادی می آید. می گویم درست است، رفتارهای اجتماعی در طول زمان اصلاح می شوند و همیشه هم در دوره گذار  آشفتگی هست اما مشکل کل جامعه را که من حل نمی کنم، مهم این است که من خودم را  که می توانم اصلاح کنم یا به عبارتی مسئولیت نوع رفتارم را بپذیرم . همه ی اینها را که می گویم باز می گوید من نمی توانم اینطوری باشم. می گویم مهم نیست جالا اجازه می دهی جلوی خودت زنت را ببوسم؟ می گوید نه، ولی من که نیستم ببوسش و به من بگو. با اینکه  می فهمم با این کار می خواهد علیه زنش که ممکن است به او نگوید مدرک داشته باشد به روی خودم نمی آورم و می گویم نمی بوسمش و جلوی تو با او دست می دهم. راجع به دروغ دوست دخترش در زمانی می گوید که در زمان دوستی با او با پسر دیگری هم دوست بوده و به او نمی گفته. می گویم  به تو چه ربطی داشته؟ او نسبت به تو هیچ تعهدی نداشته است . می گوید دوست دختر دوست پسری با دوستی من و تو فرق می کند. می گویم فرق می کند اما از نظر عاطفی نه از نظر تعهدی. تو ه حقی داری که برای کسی هیچ کاری جز رفاقت برایش نمی کنی تعیین کنی با ه کسی بچرخد یا نه؟ اسم این غیرت نیست. غیرت معمولاً یک رفتار احساسی بیخود است.  اضافه می کنم  مگر خود تو همزمان چند دوست دختر نداشته ای؟ جواب نمی دهد و بعد دیگر بحث را از  جدیت خارج می کنم که به مقصد نزدیک شده ایم و خواب از سر همه پریده.

۱۳۸۹ خرداد ۱۶, یکشنبه

این زبان فارسی ای که پاس می داریم

یکی نیست به من فارسی زبان بگوید " آخر اخمخ مگر تو در تلفظ "س، ث و ص" تفاوتی می گذاری که از هر سه نوع در نوشتار استفاده می کنی!!".
پ.ن: حالا یکی حاضر نیست که بگوید آخر تو که اخمخ نیستی چرا به جای "س،ث،ص" ننوشتی "ذ،ز،ض،ظ" اخمخ!
پ.ن.1: حالا مثلاً چون "ت،ط" اقلیت هستند هیچی!

۱۳۸۹ خرداد ۱۵, شنبه

بــــَـــــهـَ

امروز ام بی سی پرشیا داشت فیلم مرگ و زندگی بابی زی را پخش می کرد. قبلا ً این فیلم را دیده بودم، وسط فیلم رهایش کردم. در همین فاصله ای که مشغول تماشای فیلم بودم صحنه ای داشت بدین شرح: یک مرد سیبیلوی کابوی مسلک وارد یک متل می شود و به دنبال تیم کرنی یا همان بابی زی تقلبی است تا دخلش را بیاورد.وارد محوطه ی متل می شود و کلبه ی تیم را پیدا می کند. نگاهی به آن و تف روی پله اش می اندازد. دوربین به طرف روبرو می چرخد و شخص سیبیلوی شخیص دیگری را آنسوی مقابل نشان می دهد که با نگرانی این تازه وارد را می پاید. همان سیبیلوی اولی کلبه را دور می زند و از پنجره ی پشتی وارد کلبه می شود. غافل از اینکه پشت در یک بمب دست ساز با نخ نامرئی کار گذاشته شده است تا با باز شدن در منفجر شود(این همان عامل نگرانی سیبیلوی شخیص است). روی مبل می نشیند و انتظار می کشد. صدای اتومبیلی او را از جا بلند می کند، پای پنجره می رود و تیم(بابی) را می بیند که دارد یک فن دعوا را به پسرکی یاد می دهد. تیم(بابی) نگاهش به پرده می افتد که تکان می خورد و مانع داخل رفتن پسرک می شود. پس آقای سیبیلو خودش تصمیم می گیرد که بیرون بیاید…همه ی این ها را گفتم که به اینجا برسیم…طبعاً با باز شدن در چاشنی بمب کنده شده و فعال می شود. دوربین صورت آقای سیبیلو را از پایین نشان می دهد و او با حالتی از کلافگی به دوربین خیره می شود که ای بابا !اَه!دوباره باید بمیرم لابد! و بوم.

۱۳۸۹ خرداد ۱۳, پنجشنبه