۱۳۸۷ مرداد ۱۰, پنجشنبه

چه کسی قرمه سبزی مرا خورده است یا زندگی ام را بر باد ندهید.
-
-
-
-
. پیدا کردن رابطه بین کلماتی مثل "بذار" و "بگذار" اینقدر مشکل است که من دائما ٌ با "بزار" و امثالش روبرو می شوم.

۱۳۸۷ مرداد ۹, چهارشنبه

وقتی آیینه هم عاجز است

نم من ود یمن یسک نی ا هشت ونـ ار دن اوخ یم ایـ هن هب ره ل احـ یسک هک ش الت ی ارب ند ن اوخـ دنک ه ار ی تخس شیپ ور دراد. بخ رگـ ا یسک ات اجنی ا ار ه دنـ اوخـ دشـ ابـ دیـ ابآ هب نی ا ل اوسـ شی اربـ حرطم دوش هک هن وگـنی ا سکع رب نتش ون رتـ لکشم تس ا ای شن دن اوخ. هب ره ل احـ نم ره ی راکـ ار ی ا ربـ دض ل اح ندز ن احـتم ا منک یم یتح هب روط طلغ؛ اما ریصقت نم تسین هک ناوت یمن زا روتسد bdo رد اجنی ا کمک تفرگ و نی ا هک یضعب زا ت املک لثم " کمک " شسکع رب اب شدوخ یکی تسا و نکمم تسا امش ار هسوسو دنک ات نیا نتم ار دین اوخب.

۱۳۸۷ مرداد ۲, چهارشنبه

زیر پا ، جایی برای یک تولد

اوه بله! من تنبلم ، رودربایستی که نداریم آقا جان. در واقع بیشتر از اینکه تنبل باشم استعداد و پتانسیل تنبل بودن را دارم. در و اقع یک یک بخشی از ژنی است که در طول تاریخ توانسته خودش را حفظ کند.حالا اینکه چه عواملی در این رخ داد عظیم مؤثرند ، کاری ندارم. بیام و نق زدن کنار بذارم.
صبح ساعت چهار و سی دقیقه یا پنج بود که رسیدم. هوا خیلی خوب بود، همین که از قطار پیاده شدم خنکای صبح سرمست و مصمم کرد که تا خانه پیاده بروم.راه خیلی طولانی نبود اما یک ساعتی طول کشید. در طول مسیر فکرم مشغول بود باید بروم بروم بروم.
داشتم فکر می کردم که زندگی و پیاده روری چه وجوه مشترکی دارند. اولش با یک حس خوبی شروع می کنی به قدم برداشتن. محکم و با قامتی راست. دست و پاتو تا جایی که می تونی تکان می دهی. به افرادی که با ماشین می روند نگاه می کنی و می گویی که چه انسان های عجولی و چه فرصت ها و لذت هایی را از دست می دهند. چه چیزها که نمی بینند. در راه چندین ماشین برایت بوق می زنند و تو توجهی نمی کنی. یکی درست پشت سرت متوقف می شود و سراغ یک آدرس را می گیرد و با همان سرعتی که آمد می رود و ناپدید می شود. نمی فهمی که بود، چه شد.در میانه های راه که خستگی غالب شد با خودت فکر می کنی که برای چه شروع به گام برداشتن در این مسیر کردی؟ بعد احتمالا ً به یک پاسخ مسخره می رسی که نشان از ناپختگی ات دارد. اما دیگر می خواهی خودت را ثابت کنی و در مقابل تمام چشمانی که با نگاه شان مسخرگی ات را تعقیب می کنند ، مقاومت می کن.هر چقدر به مقصدت نزدیکتر می شوی تمایلت برا ی برداشتن گام بعدی کمتر می شود و مرتب به این فکر می کنی که چه فرصت ها از کفت رفت با این کندی با این مشقت. دیگر کسی هم برایت بوق نمی زند ، کسی نمی خواهد تورا مسخره کند و به تو بخندد ، خودت می مانی و یک تن درد پا و یک کیلومتر فشار خریت. باز به راه ادامه می دهی و مقصدت می رسی و بسته به چیزی که پیش رویت باشد با خودت عهد می کنی دیگر چنین اشتباهی مرتکب نشوی. که یا مرتکب می شوی و یا دیگر موقعیتش پیش نمی آید که نشان دهی مرکتب نمی شوی.
نه، نه ! بس است دیگر. منتظر جاذبه ها نمی مانم، زور می زنم. باید بروم بروم بروم.

۱۳۸۷ تیر ۳۰, یکشنبه

از شهر

  • شهر که بزرگ شد شلوغ می شود نه آنکه شلوغ شود تا بزرگش کنند.
  • مراکز تجاری جدید فروشنده های پرزرق و برق را به خود می کشند، فروشنده های پرزرق و برق زنان چنین و چنان را به سوی خود می کشند و زنان چنین و چنان ، مردان چنان و چنین را به دنبال خود می آورند. همه از بودن هم لذت می برند.
  • پیاده روی با ماشین از آداب مهم شهر است.
  • بازه ی زمانی شش تا ده شب، ساعات اوج مصرف شهر نه مصرف در شهر.
  • طراحی منظر شهر یعنی استفاده از انواع گیاهان لامپی و بتنی با رنگ های چشم نواز.
  • مفیدترین و پرطرفدارترین کلاس آموزشی در شهر : "آموزش حرکات رزمی با موتورسیکلت".

۱۳۸۷ تیر ۲۷, پنجشنبه

Alanis Morissette

How about getting off of these antibiotics

How about stopping eating when Im filled up

How about them transparent dangling carrots

How about that ever elusive kudo

Thank you india

Thank you terror

Thank you disillusionment

Thank you frailty

Thank you consequence

Thank you thank you silence

How about me not blaming you for everything

How about me enjoying the moment for once

How about how good it feels to finally forgive you

How about grieving it all one at a time

Thank you india

Thank you terror

Thank you disillusionment

Thank you frailty

Thank you consequence

Thank you thank you silence

The moment I let go of it was

The moment I got more than I could handle

The moment I jumped off of it was

The moment I touched down

How about no longer being masochistic

How about remembering your divinity

How about unabashedly bawling your eyes out

How about not equating death with stopping

Thank you india

Thank you providence

Thank you disillusionment

Thank you nothingness

Thank you clarity

Thank you thank you silence

Yeah yeah

Ahh ohhh

Ahhh ho oh

Ahhh ho ohhhhhh

Yeaahhhh yeahh

۱۳۸۷ تیر ۲۳, یکشنبه

اسب گران است جان ِ برادر، هویج بخور.

alone @ home

شبی تنها در خانه خوابیده بودم. خوابم نمی برد و کلافه بودم. دیگه کار از این پهلو به اون پهلو شدن گذشته بود. چشمام سنگین شده بودند. ولی دائم بیدار می شدم. انگار منتظر بودم. باید حواسم جمع می کردم. زور خواب بیشتر بود وپلک های سنگین من روی چشم های قرمزم را می گرفت. احساس کردم صدایی شنیدم. کسی در خانه بود. رفتم تا پدرش را در بیاورم، دزد ناکس. دیدم که یک سوسک حمام است، رعشه ای بر تنم افتاد ، سریع برگشتم و خوابیدم.اوه چه خوابی.

۱۳۸۷ تیر ۲۰, پنجشنبه

داوطلب گرامی آقای سیاوش .......





با سلام




احتراما, در پاسخ به نامه شما مبنی بر تجدید نظر در نتیجه اولیه آزمون ورودی تحصیلات تکمیلی سال 87 به اطلاع می رساند ,پاسخنامه جنابعالی مورد بازبینی قرار گرفت . بر اساس بررسی بعمل آمده نمرات دروس مورد نظرتان به شرح زیر تأیید گردید.



زبان عمومی و تخصصی________________ 66/16


دروس فنی ساختمان __________________ 83/21


دروس تاریخ و مبانی نظری______________ 88/38


درک عمومی معماری_________________ 36/47


درک عمومی معماری منظر _____________ 77/8




رئیس اداره روابط عمومی





۱۳۸۷ تیر ۱۸, سه‌شنبه

۱۳۸۷ تیر ۱۶, یکشنبه

۱۳۸۷ تیر ۱۳, پنجشنبه

مرحوم چـُرغی


خانۀ آبی بی که می رفتیم زندگی شکل دیگری می گرفت.یک خانۀ قدیمی در محله ای قدیمی با سوراخ سنبه های فراوان که خوراک بازی های کودکانۀ ما بود. جدا از این ورج و وورجه های خوشمزۀ بچگانه که در آخر به قهر دعوا ختم می شد ، رفتن در سرداب خانه و برداشتن هندوانه های سبز کوچک که بعد از برش غالباً سفید از آب در می آمد و یا فرو بردن دست در دورۀ پنیر در کنار حوض همان سرداب و خوردن آن پنیر شور با سبزی های باغچۀ حیاط آن خانه بر روی تخت دم دم آی صبح در کنار بوی حاصل از آب پاشی بر روی آجرهای کف حیاط و برگ درختان انار و انگور پیر حظ و کیفی داشت که نگو و نپرس.

اما در دورانی نسبتاً طولانی از دید یک کودک، در این خانه یک سوراخی بود که در واقع یک سوراخ معمولی نبود. در و پیکری داشت و حاشیۀ درش گچ کاری شده بودو یک در توری با چارچوب ِ چوبی هم داشت. درون این سوراخ در حد واسط کف و سقف چوبی مثل یک تیر دو دیوار را به هم دوخته بود. یک توپ سفید کوچک هم همیشه آن کنار بود و البته سوراخ و بی باد. اینجا خانۀ ( نه لانه ) مرحوم چُرغی* است که توصیف شد. چُرغی یک مرغ میانسال رو به پیری و پر حنایی با هیکلی متوسط بود.چُرغی صبح ها تخم می گذاشت ، روزی یکی یا نهایتاً دوتا.ما که از کردۀ چُرغی بسیار راضی بودیم اما خودش گاهی راضی نبود و تخمش را می شکست و بدون آن که بخوردش سرو صدا می کرد که "یالا بیاین این گند منو جمع کنید !".


زندگی با چرغی آداب و رسوم مخصوص به خودش را داشت. چُرغی موجود باعث شده بود تا هیچ چیزی در این خانه به دور ریخته نشود چون از تلف چایی تا برنج های ریخته ته سفره را نوش جان می کرد و قوت می گرفت. فضولاتش هم کود بی ارزشی برای درختان و شاید با ارزش برای سبزیجاتی بود که ما می خوردیم. از کارهای تفریحی مشترک ما و چُرغی حمام کردن او بود. ما( کودکان) گودالی در باغچه می کندیم به اندازه ای که از گردن به بالای چُرغی از گودال بیرون باشد و بعد رویش خاک می ریختیم تا او کیفور شود ما خرسند.البته هیچکدام نفهمیدیم واقعاً تمیزش می کنیم یا کثیفش اما معتقد بودیم اینکار جک و جونورهای زیر پرهایش را می کشد.چُرغی هر ازگاهی که سر شیطنت می افتاد شروع به دویدن دور حیاط می کرد و ما هم با نیش باز تا هیپوفیز به دنبالش می دویدیم تا بگیریمش.در آخرهم که چُرغی پیر بامانور های بی ثمر خود به هیچ نتیجه ای نمی رسید، لـَه لـَه زنان با دهانی باز و زبان مثلثی آویزانش می ایستاد و تسلیم می شد به امید اینکه فرصتی پیدا شود تا آب بخورد. از خصوصیات چُرغی و امثالش می توان به این مورد هم اشاره کرد که اگر تنش را در هوا م یگرفتیم و به این سو و آن سو می چرخاندیم سرش در هوا ثابت می ماند و مانند یک مرکز چرخش عمل می کرد.


روزهایی در آن خانه با چُرغی سپری شد و از حس ما نسبت به او کم شد یا بازی هایمان یا پاتوق مان عوض شد و مثلاً سِگا(SEGA) را به او ترجیح دادیم. در مدتی که آبی بی خانه نبودند ( پنج تا هفت روز ) گویا چُرغی فیلم گاو را دیده بود یا داستانش را شنیده یا خوانده بود. فکری به سرش زده بود. گشته بود و گشته بود یک پونزی ، سوزنی ، میخی ، منگنه ای پیدا کرده و خورده بود. این شئ تیز هم در گلویش گیر کرده بود و خفه اش کرده بود تا جان داد. بعدها که جسدش توسط آبی بی پیدا شد برایش غصه خوردیم و به بیرون خانه جایی پرتاب شده بود (البته ما جسد را به چشم خود ندیدیم).بعد از چُرغی هیچ مرغی نتوانست در آن خانه ، در آن سوراخ بیشتر از یکی دو هفته زندگی کند.
* نام چرغی متأثر از چرت + مرغ است و از اختراعات ناب آبی بی است.