۱۳۹۲ آذر ۱۳, چهارشنبه

1)زمان هايي است در زندگي مثل موقعي كه بايد راستش را به دكترت بگويي. آن موقع است كه آدم از خودش و از آنچه هست يا بوده خجالت مي كشد و نمي تواند دروغ بگويد, ناديده بگيرد.
2)ديالوگ :
- مي گي فلاني دوس دخترته و مهم نيست اگه خيلي كارها رو باهاش بكني اما ا ديگه  زنته ديگه نمي توني بعضي كارا رو باهاش بكني..

وحشتناك و غم انگيز بود.

۱۳۹۲ مرداد ۱۱, جمعه

مصنوعجات طبیعی

بهتر بود بشر به جای اختراع انواع آلات جنسی مصنوعی ، یک زبان طبیعی برای تجربه ی لذت های جنسی تک نفره تولید می کرد.

۱۳۹۲ تیر ۲۱, جمعه

داربست و زیرش

رفتار آدم ها در مقابله با یک داربست به دو حالت کلی قابل تقسیم است:
یک. آدم هایی که از زیر داربست رد نمی شوند.
دو. آدم هایی که از زیر داربست رد می شوند.

  • خود آدم هایی که از زیر داربست رد نمی شوند به دو دسته تقسیم می شوند:
یک. آدم هایی که می دانند درابست چیست و انواعش را می شناسند، از نکات ایمی خبر دارند از سستی داربست و یا احتمال سقوط اشیاء از بالای آن  مطلع اند. 
دو. آدم هایی که به طور کلی و جزیی از داربست وحشت دارند و از جان خود به هر طریقی که شده محافظت به عمل می آورند.این گونه ی آم ها در سایر موارد نیز بسیار به خود احترام می گذارد البته بیشتر از لحاظ فیزیکی. این گروه حتی در مقابله با یک داربست قرص و محکم، با شرایط ایمنی بالا ، هرگز از زیر داربست رد نمی شوند.

  • اما آدم هایی که زیر داربست رد می شوند:
یک گروه آدم هایی مشابه گروه اول هستند. این ها می دانند که احتمال خطر وجود دارد و دقیقا ً به همین دلیل از زیر داربست رد می شوند تا شاید کارشان تمام شود.
گروه دوم آم هایی هستند که کلاً در باغ نیستند. نمی دانند که زیر داربست رفتن ممکن است برایشان خطرناک باشد . تفاوتی بین داربست ضعیف و قوی نمی بینند. 


نکته ی مهم تر آن که یک گروه مخفی در این بررسی وجود دارد و آن ها کسانی هستند که از داربست بالا می روند. این گروه با این که جایگاه بالادستی دارند اما بهترین جایگاه را ندارند در عین حال جایگاه تأثیرگذاری دارند [ این دیگه چه جمله ایه؟].

۱۳۹۲ تیر ۱, شنبه

عجب مرضی است این وبلاگ نویسی و وبلاگ ننویسی! تا می نویسی ، هی می نویسی! وقتی ننوشتی جان می دهی تا دوباره بتوانی بنویسی!

۱۳۹۲ خرداد ۵, یکشنبه

۱۳۹۲ خرداد ۲, پنجشنبه

پناه

خیلی  ها گفتند و می گویند که “خدایا! به تو پناه می برم” و هیچ اتفاقی نمی افتد؛ در عین حال هستند کسانی که به کتاب پناه می برند و تغییر شرایط را می توانند حس کنند.

۱۳۹۲ فروردین ۲۲, پنجشنبه

- الو؟!
+ ســـــــَلام
- سلام
+ ئه! خواب بودی؟
- نه
+ آخه صدات...
- من صدام همیشه خوابه
+ هه هه! چرا خب؟
- چون گوشیم همیشه روشنه و سایلنت نیست ممکنه یه نفر از خواب بیدارم کنه که ترجیح می دم فک کنه خواب نبودم و وقتی همیشه صدام خواب باشه این جوری می شه.
+ ها؟ خوبی تو؟ نکنه الان خواب بودی پس!
- نه بابا بیدارم .....چه خبر؟ جونم در خدمتم بگو
+ امممم، هیچی بابا کرمم گرفته بود اگه خوابی بیدارت کنم.
- خب نشد دیگه شرمنده بیدار بودم هزینه ی بیخود کردی، هی هی.
+ خب حالا.. خدافظ
- فظ شما.

۱۳۹۱ اسفند ۲۷, یکشنبه

بازنشستگی! یا گودر در گور

این استاد گوگل هم حواسش نیست انگار! جدا از این وبلاگ بی ارزش من کلی وبلاگ بلاگر بی مصرف مانده اند روی اینترنت، در اینجا را کی تخته می کنید تا در بازنشستگی بی خاصیتمان بدون عذاب وجدان با ویلاگ خالی و خاک خورده مان خلوت کنیم و از خاطرات و روزهای پرغرور کشف و کامنت و کل و بازی و اِل و بِل بگوییم؟


۱۳۹۱ بهمن ۱۸, چهارشنبه

نظریه ی هیچ و دیگر هیچ

یکی از مریدان شیخ نقل کرده است که همانا شیخ سیوک معتقد بوده است "هیچ" با " هیچ" برابر، مساوی و یا همسان نیست. وی کتابچه ای1در این رابطه نوشته است و در آن اثبات کرده است که رابطه ی بین دو "هیچ" همان "هیچ" است.

1. تا کنون هیچ اثری از کتاب یاد شده یافت می نشده است.

۱۳۹۱ بهمن ۴, چهارشنبه

یک لقمه از کتاب

و چنین شد که در یک اتاق ساده و مدوّر در پای یکی از برج های دژ نشستم و نطق آن روز را نوشتم. در اتاق یک میز و یک صندلی بود. و نطق من نیز ساده و بی دنگ و فنگ و سر راست و راند بود.

امیدوار بودم. فروتن بودم.

و دیدم لازم است به خدا توکل کنم. در گذشته هرگز به چنین حمایتی احتیاج نداشتم و به همین دلیل حتی باور نداشتم چنین حمایتی هم امکان پذیر است.

و اکنون می دیدم که ناگزیر باید به چنین حمایتی معتقد بود _  و معتقد بودم.

علاوه بر آن، به یاری مردم نیز نیاز داشتم. خواستم سیاهه ی میهمانی را که برای مراسم آن روز دعوت شده بودند برایم بیاورند، و دیدم جولیان کاسل و پسرش را دعوت نکرده اند. و همان لحظه پیکی فرستادم و از آن ها دعوت به عمل آوردم؛ دلیل این دعوت فوری این بود که پدر و پسر بیش از هرکس دیگری در سن لورنزو البته به استثنای باکونون ملت مرا می شناختند.

اما از باکونون بگویم:

به فکرم افتاد از وی دعوت کنم در دولت من شرکت کند، و بدین طریق نوعی هزاره یا قِران برای ملت من پیش بیاید. و عصری تازه آغاز شود و نیز به این فکر افتادم که دستور دهم چنگک هولناک ِ جلوی دروازه ی کاخ را بی درنگ در میان شادی و هلهله ی همگان جمع کنند.

اما بعد به این نکته پی بردم که حدوث هزاره به چیزی بیش از نشستن یک مرد مقدس در مسند قدرت نیاز دارد، به قرار گرفتن چیزهای خوب بسیاری در دسترس مردم نیاز دارد، لازم است مردم خوردنی های خوب داشته باشند، مسکن خوب و مدرسه ی خوب و بهداشت خوب داشته باشند، اوقات فراغت را به خوبی بگذرانند. لازم است همه ی کسانی که به کار نیاز دارند صاحب کار شوند _ در یک کلام همه ی آن چیزهایی که تأمین آن نه از من مسیر بود و نه از باکونون.

پس لازم آمد خیر و شر هم چنان از هم منفک بمانند؛ خیر در جنگل و شر در کاخ. به علاوه ، این امر خود خالی از سرگرمی نبود و این سرگرمی تنها چیزی بود که می توانستم برای ملت فراهم کنم.

کسی در زد. یکی از خدمتکاران بود که به من اطلاع داد میهمانان به تدریج وارد می شوند.

پس متن خطابه را در جیبم گذاشتم و از مارپیچ پلکان برجی که اکنون از آن من بود بالا رفتم. خود را به بلندترین باروی کاخ خویش رساندم، به میهمانان خویش ، به خدمتکاران خویش، به پرتگاه خویش و به آب های ولرم دریای خویش نگاه کردم و همه را از نظر گذراندم.

گهواره ی گربه / کرت ونه گوت جونیور  / ترجمه ی علی اصغر بهرامی / نشر افق