۱۳۸۷ تیر ۱۳, پنجشنبه

مرحوم چـُرغی


خانۀ آبی بی که می رفتیم زندگی شکل دیگری می گرفت.یک خانۀ قدیمی در محله ای قدیمی با سوراخ سنبه های فراوان که خوراک بازی های کودکانۀ ما بود. جدا از این ورج و وورجه های خوشمزۀ بچگانه که در آخر به قهر دعوا ختم می شد ، رفتن در سرداب خانه و برداشتن هندوانه های سبز کوچک که بعد از برش غالباً سفید از آب در می آمد و یا فرو بردن دست در دورۀ پنیر در کنار حوض همان سرداب و خوردن آن پنیر شور با سبزی های باغچۀ حیاط آن خانه بر روی تخت دم دم آی صبح در کنار بوی حاصل از آب پاشی بر روی آجرهای کف حیاط و برگ درختان انار و انگور پیر حظ و کیفی داشت که نگو و نپرس.

اما در دورانی نسبتاً طولانی از دید یک کودک، در این خانه یک سوراخی بود که در واقع یک سوراخ معمولی نبود. در و پیکری داشت و حاشیۀ درش گچ کاری شده بودو یک در توری با چارچوب ِ چوبی هم داشت. درون این سوراخ در حد واسط کف و سقف چوبی مثل یک تیر دو دیوار را به هم دوخته بود. یک توپ سفید کوچک هم همیشه آن کنار بود و البته سوراخ و بی باد. اینجا خانۀ ( نه لانه ) مرحوم چُرغی* است که توصیف شد. چُرغی یک مرغ میانسال رو به پیری و پر حنایی با هیکلی متوسط بود.چُرغی صبح ها تخم می گذاشت ، روزی یکی یا نهایتاً دوتا.ما که از کردۀ چُرغی بسیار راضی بودیم اما خودش گاهی راضی نبود و تخمش را می شکست و بدون آن که بخوردش سرو صدا می کرد که "یالا بیاین این گند منو جمع کنید !".


زندگی با چرغی آداب و رسوم مخصوص به خودش را داشت. چُرغی موجود باعث شده بود تا هیچ چیزی در این خانه به دور ریخته نشود چون از تلف چایی تا برنج های ریخته ته سفره را نوش جان می کرد و قوت می گرفت. فضولاتش هم کود بی ارزشی برای درختان و شاید با ارزش برای سبزیجاتی بود که ما می خوردیم. از کارهای تفریحی مشترک ما و چُرغی حمام کردن او بود. ما( کودکان) گودالی در باغچه می کندیم به اندازه ای که از گردن به بالای چُرغی از گودال بیرون باشد و بعد رویش خاک می ریختیم تا او کیفور شود ما خرسند.البته هیچکدام نفهمیدیم واقعاً تمیزش می کنیم یا کثیفش اما معتقد بودیم اینکار جک و جونورهای زیر پرهایش را می کشد.چُرغی هر ازگاهی که سر شیطنت می افتاد شروع به دویدن دور حیاط می کرد و ما هم با نیش باز تا هیپوفیز به دنبالش می دویدیم تا بگیریمش.در آخرهم که چُرغی پیر بامانور های بی ثمر خود به هیچ نتیجه ای نمی رسید، لـَه لـَه زنان با دهانی باز و زبان مثلثی آویزانش می ایستاد و تسلیم می شد به امید اینکه فرصتی پیدا شود تا آب بخورد. از خصوصیات چُرغی و امثالش می توان به این مورد هم اشاره کرد که اگر تنش را در هوا م یگرفتیم و به این سو و آن سو می چرخاندیم سرش در هوا ثابت می ماند و مانند یک مرکز چرخش عمل می کرد.


روزهایی در آن خانه با چُرغی سپری شد و از حس ما نسبت به او کم شد یا بازی هایمان یا پاتوق مان عوض شد و مثلاً سِگا(SEGA) را به او ترجیح دادیم. در مدتی که آبی بی خانه نبودند ( پنج تا هفت روز ) گویا چُرغی فیلم گاو را دیده بود یا داستانش را شنیده یا خوانده بود. فکری به سرش زده بود. گشته بود و گشته بود یک پونزی ، سوزنی ، میخی ، منگنه ای پیدا کرده و خورده بود. این شئ تیز هم در گلویش گیر کرده بود و خفه اش کرده بود تا جان داد. بعدها که جسدش توسط آبی بی پیدا شد برایش غصه خوردیم و به بیرون خانه جایی پرتاب شده بود (البته ما جسد را به چشم خود ندیدیم).بعد از چُرغی هیچ مرغی نتوانست در آن خانه ، در آن سوراخ بیشتر از یکی دو هفته زندگی کند.
* نام چرغی متأثر از چرت + مرغ است و از اختراعات ناب آبی بی است.

هیچ نظری موجود نیست: