۱۳۸۷ آذر ۱۴, پنجشنبه

پی دی اِف

روزی شیخ سیوک به دربار من(با احترام:ما) نزول اجلال کرده بود.بعد از اینکه چای،کیک،میوه و هر آنچه خوردنی بود آوردند، شیخ در اتاق من(با احترام:ما) مشغول بازی با موکـُلــُکِ نخ ِ آویخته از رو تختی بود که همقطارش من(با احترام:ما) اینگونه من باب جنسیت یکی از بخش های ساختاری ساختمان پرسید. شیخ سیوک حواس پرت شد و موکـــُلــُکِ محبوبش را از دست بداد. او که از این موضوع آزرده خاطر شده بود در جواب با صراحت تمام از جنسیتی به نام پی دی اِف سخن راند. من(با احترام:ما) از این سوتی ِ فجیع شیخ بسیار سرمست شده بود و نیشش به اندازه ی عرض شانه اش باز شده بود و در حالی که روی زمین غلت می زد می گفت " اِم دی اِف، اِم دی اِف". شیخ سیوک که از شدت خجالت سیاه شده بود بی تفاوت نسبت به واقعه دستار از سر باز کرد و در گوشه ای از اتاق مشغول طناب زدن شد.

هیچ نظری موجود نیست: