۱۳۸۸ اردیبهشت ۸, سه‌شنبه

لک لک ها می آیند

فکرش را که می کنم می بینم آن روزها که ما، ما ما ظاهرا ً این صدای گاو است.من به مدرسه می رفتم_ دبستان که نه دبیرستان یعنی جایی که دبیر زیاد می روید یا همچین چیزی_ عجب تفکرات و تخیلات مزخرفی بود درباره ی روابط دختران با پسران و پسران با پسران حتی! ...... با دو تن از دوستان قدیمی(دوستانی که ده - دوازده سال است دوستند) صحبت می کردیم درباره ی یک فلانی نامی...... با اینکه از ما دو _ سه سالی کوچکتر بود از همان دوران راهنمایی از خاطرات و خطرات روابطش با دختران می گفته....این مکالمه در ماشین بود و مکالمات ماشینیروابط دیداری_ شنیداری جالبی دارند....دوستی که عقب نشسته بود خندید و گفت که من آن موقع ها هنوز فکر می کردم بچه از ناف مادر به دنیا می آید(مزاح است جانم)؛ من که صندلی کنار راننده بودم خیلی جدی گفتم که هوم، من آن موقع ها فکر می کردم که این لک لک ها هستند در کاتون ها ، آنها بچه را می آورند.....مجددا ً دوست عقبی گفت این موضوع را به پدرت گفته ای تا سیاه و کبودت کنند....

هیچ نظری موجود نیست: