۱۳۸۸ آبان ۶, چهارشنبه

گفتگوهای دوستانه

قرار بود که بابت کاری بروم رشت، صبح ساعت 10 _ 10:30 به سه نفر از دوستان زنگ زدم که ببینم تو این سفر همراه من می شوند یا نه.
به یکی که زنگ زدم جواب نداد. با خودم گفتم الان اول صبح است و احتمالا مشغول کار است و جواب نمی دهد بیخود پیله نکنم بهتر است. گذشت و ساعت دو بعدازظهر خودش زنگ زد.
دوستم: سلام خان
من: سلام
د: چطوری؟ خوبی؟ سلامتی؟
م: مرسی، چاکرم، تو خوبی؟
د: مرسی، آقا من صُب گوشیم سایلِنت(ساکت، Silent) بود و خب ندیده بودم که زنگ زدی ...
م: ها، آقا اشکالی نداره ، من خودم گفتم که احتمالاً صُبِ زوده و تو کار داری...
د: همچین صُبِ زودی ام نبود آ ، 10:30 _ 11 بود انگاری...
م: اِ! همین دیگه آقا،صُب ِ ما که از ساعت یک(ظهر) شروع میشه بنابراین اون موقع صبح زود بوده!...
د: [خنده ی ریز] ... هان، خان برای نماز شب بلند شده بودی؟!!...[ باز خنده ی ریز]
م: [ من که منتظر همچین جوابی نبودم] خب ببین من باید برم رشت آخر هفته می آی یا نه؟
......

هیچ نظری موجود نیست: