۱۳۸۸ اسفند ۲۸, جمعه

زندگی در پرانتز

روزهای آخر سال 88 است و غالبا ً در این روزها رسم بود که همه بشاش و خوشحال باشند از این حال و هوای این روزها خبری ندارم، دلیلش هم این است که تنها دو روز است که از پرانتز بیرون آمده ام. زندگی در پرانتز چیست؟ این را پسرها تجربه می کنند تا به اصطلاح مرد شوند. وای ز مردانگی با سربازی به دست آید. به هر حال روز اول اسفند عازم این مرحله از زندگی ام شدم. نگرانی یا ترسی از سربازی نداشتم، انجام کارهایی همچون شستن دستشویی، خوابگاه ، شستن ظروف سلف یا شنیدن دستورهای بی دلیل آزارم نمی دهد. بیشتر از هر چیزی رفتار کودکانه ی بعضی از سربازها باعث رنجش امثال من می شود. خیلی کاری به حال و هوای سربازی و وضعیت داخل پادگان ندارم این ها مسایلی نیستند که برای عموم جذاب و قابل تعریف باشند به هر حال تنها چیزی که به نظرم می رسد بگویم این است که فارغ از سختی های نظامی این دوره بهتر است آنها که باید از خوان سربازی بگذرند تا می توانند با انواع روش های رسمی و یا غیر رسمی سربازی اشان را سبک کنند. دور بودن از تکنولوژی چیزی نیست که برای من غیر قابل تحمل باشد اما واقعا ً عجیب است و بسیار تأثیرگذار. این که موبایل وجود دارد ، اینترنت هست، مجلات و روزنامه ها هستند و تو نمی توانی استفاده کنی. این که به جز مردان زنان هم در جامعه هستند و تو نمی بینی اشان ، این که همه یک شکل و یک فرم هستند، این که غالباً با یک لباس راه می روی و می خوری و می خوابی ، این که برای هر کاری باید به خط شوی، این که همه در یک زمان می خوابند و در یک زمان بیدار می شوند و، و ، و؛ این ها برای آدم عجیب است و بسیار مغز پوک کن. انگار دنیایی جز اینجا وجود ندارد و تنها مسئله ی مهم این است که چطور در پادگان به سلامت از کنار مسایل بگذری با کمترین زحمت و بیشترین سلامت. گاهی به فکر زندانی ها می افتادم ، واقعا ً دوره ی سختی است زندانی بودن. عجب روزگاری را سپری می کنند. نمی دانم تا به حال همچون شرایطی را تجربه کرده اید یا نه . دو نوع مرخصی در سربازی هست. یکی ساعتی و دیگری روزانه. مرخصی ساعتی با لباس نظامی است و مرخصی روزانه( بیشتر از 48 ساعت) با لباس شخصی. با لباس نظامی که بیرون می روی احساس می کنی که همه نگاهت می کنند نگاهی خاص، یادت می آید که خودت هم به سرباز ها با دیدی خاص می نگرستی و این بار خودت در آن شرایطی. دائماً چشم به دنبال دژبان است. اما با لباس شخصی ، نمی توانید تصور کنید چه لذتی به آدم دست می دهد که بعد از 25 روز برای دو روز مرخصی لباس خودش را به تن کند و به یاد بیاورد که چه شکلی بوده است. بیرون که می روی مردم همه یک شکل نیستند. جامعه از زنان هم تشکیل شده و زندگی در جریان است و مردم در یک آزادی نسبی به تو زندگی می کنند. خوشت می آید که زندگی اشان را نگاه کنی حتی اگر هنوز قادر نباشی خودت با این زندگی قاطی شوی و احساس کنی از دنیا عقب افتاده ای، نمی دانید چه لذتی دارد. به هر حال هر چه که هست می گذرد به آن سختی ای که معمولاً قبل از رفتن به سربازی هم فکر می کنند نیست. اما کاری بس عبث است. آخر سال است و جای این نق و نوق ها نیست ، خب من در این یک ماه چیز دیگری در ذهنم نبوده که بنویسم.

۲ نظر:

تق گفت...

:) پس کچلت کردن رفیق خوش تیپ من.

...کتاب چی میشه خوند؟

سیاوش گفت...

هــــــــــــی! دلم برات تنگ شده تق بزرگ! آره کچل شدم یه مدت کچل ریشو بودم :D .... کتاب والا من ندیدم به چیزی خاصی گیر بدن ولی این بچه ها اونجا انقدر سرو صدا راه می اندازن که نمیشه یه پاراگراف خوند و فهمید.