۱۳۹۰ بهمن ۷, جمعه

جا خالی ها

شبی بود سرد.سرد سرد. من آزاد بودم تا پاسی گذشته از شب در خیابان باشم. نگاهم به خانه هاست همیشه. به پنجره های روشن. سرماست که خیلی ها را به خانه هاشان کشانده تا در زیر چراغ های روشن،دور از سرما در فضایی گرم و امن در آسایشی نسبی باشند. در سرم می دود فکری.. چراغ  زندان های سرد چه زود خاموش می شوند…و ما به فکر تن های برهنه ایم، به فکر جیبمان ، به فکر خودمان نه آنکه تا دیروز همراه ما بود.

هیچ نظری موجود نیست: