۱۳۸۶ بهمن ۲۰, شنبه

در حال پیچیدن در سه راهی ؛
چراغی سو بالا می دهد به نشانه توقفم و من کم جلو می روم و می ایستم ، پایم را از روی ترمز بر می دارم تا ماشین به عقب برود و او در مسیر خود ادامه یابد.
در حالی که خسته ام ، از شیشه ماشین به من نگاه می کند و خندان می گوید : " ترسیدی ؟! " ( صدایش به گوشم نمی رسد ، لبهایش سخن می گویند ).
در مرور صحنه ذهنم آن را می بینم ؛ زیباست.

هیچ نظری موجود نیست: