۱۳۸۷ فروردین ۱۳, سه‌شنبه

37

ژالۀ ژولیده ژل به سرش کشید ؛ داشت با روژ ِ لبش بازی می کرد که تصمیم گرفت برود . سوار ژیان بژ رنگش شد و راه افتاد . پشت چراغ قرمز همین طور که ذره ذره همراه ترافیک سنگین جلو می رفت ، همۀ حواسش به ژست پسر پژو سواری بود که پیپ می کشید . بعد از چراغ قرمز داشت به رادیو گوش می کرد که راجع به ژاک شیراک حرف می زد که رسید به لبنیاتی موژان ، توقف کرد و برای خرید ژامبون مرغ به لبنیاتی رفت ؛ یک بسته خرید و راه افتاد و دیگر نایستاد تا رسید به خانه. بعد از ورود به خانه بلافاصله شوفاژ را روشن کرد و مشغول درست کردن ساندویچ شد که تلفن زنگ زد . بیژن برادرش بود که مثل همیشه داشت شکایت می کرد که نمی خواهد توی آژانس مسکن کار کند ، اما حواس او به آژیر آمبولانسی بود که توی کوچه پارک کرده بود ، انگار یکی مریض احوال بود و او نمی دانست. یک دفعه فهمید که صدایی از تلفن نمی آید و همین جوری گفت : مهم نیست ، زیاد سخت نگیر ؛ درست میشه. گوشی را که گذاشت رفت پشت پنجره تا ببیند که چه اتفاقی افتاده است که آمبولانس به راه افتاد . حرکت آمبولانس را که تعقیب می کرد ، چشمش به گل های پژمردۀ بالکن افتاد ، از وقتی که گربه اش گم شده بود به آنها آب نداده بود. بعد از اینکه کمی آب به گل ها داد رفت و روی مبل نشست و یک سی دی ( CD ) پاتیناژ را که هفتۀ پیش از دوستش مژگان گرفته بود با دستش عین بادبزن تکان داد و در حالی که هنوز ندیده بودش با ماژیک روی سی دی یک علامت کشید و گذاشت توی کیفش تا پسش دهد . ساندویچش را برداشت و رفت سراغ کتاب " ژنرال پیر " ؛ همزمان می خورد و می خواند. هفت و هشت صفحه را که خواند به واژۀ " ژاژ " برخورد که باعث شد همان جا خواندنش تمام شود . به یاد آورد که استادشان سوالی داده بود که او جوابش را ننوشته بود : " با واج آرایی حرف ژ جمله بسازید ( 2.25 نمره) " ، فکر کرده بود این سوال برای دانشگاه مناسب نیست و اصلا ً چرا 2.25 نمره ، حتما تعداد خاصی ژ باید داشته باشد!. پا شد، ساندویچ نیمه خورده و ژله ای را که هنوز دست نخورده بود داخل یخچال گذاشت ، موبایلش را برداشت و به برق زد تا شارژ شود و در حالی که همچنان به سوال فکر می کرد، روی تختش به خواب رفت.

هیچ نظری موجود نیست: