۱۳۸۷ تیر ۳, دوشنبه

پرپوچ ترین مزخرف ساطع شده از یک مغز کپک زده

(چیزی در سرم سنگینی می کند؛ مطمئنم که مغزم نیست.)
(پدر شدن چه آسان. مادر بودن چه مشکل. [دایی گری] چه زیبا.)
(خوشمزه ترین تلخ مزه چیست ؟)
(محکوم به حباب انفرادی به مدت ترکیدن.)
(تنم خیس عرق بود که وارد خانه شدم."سلام".جواب نداد.این دفعه بلندتر"سلام".بازم نشنید انگار.محو تلویزیون بود."لاله؟!"محو بود."لاله اونجایی؟!" پشت به زنی ایستاده بود."آره، اینجام"."می خواستم بگم..."از پله ها که بالا می رفتم صدا دیگر شنیده نمی شد. صدای کولر در صدای پنکۀ کامپیوتر گم شده بود."فر فر فر خِر خِر خِر".رفتم به اتاق.تنم خیس عرق بود.پشت گردنم کاملاً نم داشت. هوا گرم و خفه بود.بلند شدم.ساعت از چند گذشته بود.صدایی نمی آمد حتی صدای کولر.توی آینه چشم های کاسۀ خونم را دیدم که درد می کرد.از پله ها پایین رفتم.پیام گیر تلفن چشمک می زد.گوش کردم " بوق بوق بوق ".قوری چایی خالی بود و سرد. آب شیر سرد، گرم بود.روی کاناپه نشسته بود.انگار کسی گفت " سلام" اما من بر نگشتم و چیزی نگفتم.)
(روی ماشین نوشته بود "گشت نیروی مسلح" با سرعت بدون ترمز خیابان اصلی را برید و به خیابان دیگری رفت. دیدم که ماشین پر است. کنجکاو شدم.چهره ای ملو از نگرانی یک دختر از میان صندلی های دو نفر جلویی معلوم شد. دلم ریخت ، دلم سوخت ، دلم پیاده شد و رفت.)
[بنا به موقعیت کاربر موارد خاله گری ، عموگری ، عمه گری نیز قابل استفاده هستند.]

هیچ نظری موجود نیست: