۱۳۹۰ شهریور ۱۴, دوشنبه

صدا نمی ماند، هست.

پنجره باز است.هوا خوب. صدای موتوری می آید بسیار ناهنجار و گوش خراش، دائم هم می رود و می آید.اگر صدایی نبود اینو موتور هم نبود. صدای بچه هایی که آخرین روزهای خوش بازی را می گذرانند، می آید. صدای آب باشی می آمد. صدای کتری که قل می زند، می آید.صدای فن کامپیوتر. صدای کیبوردی که من را می نویسد.حتی صدای آب خوردن خاک گلدان روی کتابخانه می آید. صداها هستند. صدای خانه های می آید.تنها صدای من نمی آید و خدایی نیست در این نزدیکی که بداند کی چُس چُس های من ، گوزی پرصدا خواهد شد.

۱ نظر:

sunlight گفت...

:))))) فروغ هم ما رو به بازی گرفته بود وقتی گفت تنها صداست که می ماند! فک کنم تو این مورد شما تنها بوست که در دماغ می ماند!