۱۳۸۹ دی ۹, پنجشنبه
مکالمات روزانه
۱۳۸۹ دی ۶, دوشنبه
ایمیل پراکنی یا دو نات فور وارد اِوری ای مِیل
کار به جایی رسیده است که دیگر مرز بین دوستان و اسپم ها مشخص نیست!
یا
معلوم نیست دوستان همان اسپم ها هستند یا اسپم ها جزو دوستان بوده اند!
+ حالا یک دکمه ی "فورواردی" هم هست دلیل نمی شود هی گرده ی سر هم فوروارد کنید آن هم بدون این که بدانید "بی سی سی" کاربردش چیست، هم ایمیل ها هم آدرس ایمیل هامان بدل به روس پی های مجازی شده اند زِ لطف شما!
۱۳۸۹ دی ۵, یکشنبه
صبحانه ات شده لایک و شِر
ساعت ها بود که یک جا نشسته بود. آنقدر نشسته بود که باسن و صندلی اش طی گذارندن دورانی به گونه ای ارگانیک منطبق بر هم شده بودند و فقط با هم جفت می شدند. اگر عنکبوتی از آنن خوالی می گذشت حتماً بر او تاری می تنید یا کبوتری گر می توانست آن جا بیاید بر رویش لانه ای می ساخت. حتی ممکن بود فاخته ای تخمش را زیر او بگذارد تا جوجه شود. با این و ضعیت با آن پشت خمیده اش با چشمانی خیس و گود افتاده در میان پست ها می چرخید. پست ها را باز می کرد و نمی خواند. نگاهش به لایک ها بود. +100. چه خوب! به دنبال نامی در میان اسم ها بود. شاید یک دوست تازه. پروفایل های خالی .پروفایل های خصوصی.انگار که سنگی در چاهی سیاه و عمیق انداخته باشد که نه ببیندش و نه صدایش را بشنود.در آخر لایکی می زند تا شاید این گونه در کنار آدم ها باشد. می رود پست بعدی.
۱۳۸۹ دی ۳, جمعه
۱۳۸۹ آذر ۲۹, دوشنبه
!!Congrats
۱۳۸۹ آذر ۲۸, یکشنبه
The MUG told me before
۱۳۸۹ آذر ۲۶, جمعه
نقل از کتاب شامه ی شیخ (سفسطة الفلسفه في الأعماق عمیق)
۱۳۸۹ آذر ۲۴, چهارشنبه
بوی خون در شهر جاری است
خجالت می کشم از روی گوسفندانی که دور تا دور محله می بینم در مقابل دندان های تیز و حریص مردم با آن شمایل سیاه ایستاده اند و هراسان مرگ را انتظار می کشند. ببین که چه می کشم از یاد عاشورای 88 که خون مردم را ریختند و سال بعد آن را پیروزمندانه و عبرت آموز جلوه می دهند.ببین چه می کشم.
آن سوتر مردم در صف اند،بخورید این شرمساری را دوتا دوتا ، سه تا سه تا.
+
آش گندم
۱۳۸۹ آذر ۱۵, دوشنبه
آن سوی مرزها را می توان دید
چراغ دکه ای روشن است این یعنی هنوز در شهر سیگار هست. یک بسته خریدم و نزد دوستان برگشتم. به آنها تعارف نکردم اما خواستند و من هم تقدیم کردم. یکی که سیگار نمی کشید، گفت” تو منبع خلافی” خندیدم. چند دقیقه بعد یکی دیگر که او هم سیگار نمی کشید گفت “سرد است”. گفتم “سیگار بکش تا گرم شوی” او هم گفت” واقعاً تو منبع خلافی!” باز خندیدم. اما مسئله ای که آن شب حوصله نداشتم در آن فضای شوخ جدی اش کنم این است که بین خلاف و فساد مرز باریکی است اما قابل رؤیت است . سیگار کشیدن خلاف نیست(می تواند باشد، مثلاً در هواپیما) اما فساد است. در واقع هر خلافی نوعی فساد است ولی هر فسادی خلاف نیست.
گاهی می توان تنها با استفاده از یک روکش خلافی را در حد فساد نگه داشت و این می تواند خیلی خیلی مهم باشد. مرز باریکی است.